مردم بیشتر هرج و مرج را ترجیح می دهند و برای آن هر بهایی می پردازند.
انسان همواره با سوال های زیادی سر و کار دارد مثلا "همه این زندگی اصلا برای چیست؟" "ما از کجا به این دنیا رسیده ایم؟" "این زندگی چه معنایی دارد؟" "این جهان از کجا آمده و چگونه وجود دارد؟" "انجام چه کاری در زندگی درست است؟" 
معمولا به جای اینکه در مورد این سوال ها فکر کنیم جواب های دیگران را می پذیریم در واقع جواب هایی که فرهنگ و جامعه ی ما به ما می آموزد.
انسان ها از طریق زبان مادری از طریق سیستم باورهای اجتماع و خانواده و از طریق دین و مذهبشان پاسخ می گیرند، گاها در مدرسه در دوران تحصیل و دیگر منابع ! جز تفکر خودشان ...

معمولا همه ترجیح می دهند جواب های فرهنگ و جامعه را بپذیرند تا بخواهند بدون این جواب ها زندگی کنند! و نتیجه چیسـت؟
زندگی با دنیایی متشکل از بینهایت هرج و مرج .. پس آن ها نظم را می پذیرند و جواب های دیگران را قبول می کنند.

کیهان بهتر از هرج و مرج است

گذشت زمان سوالات بیشتری را در مورد نظم جهان به وجود می آورد، پایه و اساس نظم و هر آن چه به آن وابسته است ولی به خاطر حفظ این نظم باید دست از انتقادات بردارند و دوباره اعتقادات اولیه خود را تائید کنند.
پاداش برای باور داشتن همان اعتقادات ، نظم است ؛ این بهایی است که برای رهایی از سوال های بدون جواب می پردازند.
بسیاری هم این بها را می پردازند، چرا که از نتیجه ی این تغییر عقیده بسیار وحشت دارند چرا که ممکن است آرامش و ایمنی اشان به خطر بیافتد.
این نظم بزرگترین آرامش ذهنی را برایشان ارمغان خواهد داشت.

در ادامه داستانی برایتان می گویم که برای بسیاری از شما می تواند نشانگر، سرگرم کننده و یا آموزشی باشد..

پاپا نوئل

وقتی بزرگ می شدم درباره سانتا کلاوس پیر یا همان پاپا نوئل مهربون یاد گرفتم. برای سال های زیادی من از طرف بابانوئل مهربون تو روز کریسمس کادو می گرفتم. با این حال من بر این شدم که درباره این مرد پیر با لباس قرمز با خانه و کارخانه و گوزن های شمالی، خانم کلاوس و همه چیزای دیگه اش خیلی سوال کنم.
مثلا سوالاتی مثل "چطوری بابانوئل میاد اینجا؟" "ما که دودکش نداریم اون چطوری بیاد تو خونه؟" یک جواب برای مطمئن کردنم داشتند که من را قانع کنند که "بابانوئل از پسش برمیاد" "اون می تونه کارها رو انجام بده، نگران نباش"

خب ولی من قانع نمی شدم. من خیلی سوال داشتم. هر چه بزرگتر می شدم سوال ها هم بزرگتر شدند و هر روز، جواب ها کمتر و کمتر قانع کننده بودند. "پس بقیه افراد بابانوئل چی؟" "گوزن های شمالی چی می شن؟" "سورتمه بابا نوئل چقدر بزرگ بود که این همه کادو رو جا می داد؟" "بچه های زیادی همه جای دنیا هستند!" "چطوری همه این کارها رو توی یک شب انجام میده؟"

حالا به یک سن و سالی رسیده بودم که دوستانم از بابانوئل داستان تعریف می کردند و از شیرینی هایی می خوردند که بابانوئل براشون گذاشته بود، خب این یه دلیل موجه بود برای اینکه بابانوئل اینقدر تپل باشه!
اما این کافی نبود. سوالات زیاد تری بود که جوابی نداشت. گوزن شمالی، گوزن شمالی را تا به حال هیچ کس در حال پرواز ندیده!
من با این که یک بچه شهری هستم ولی تا به حال چند بار فیل دیدم، البته توی سیرک اسب و حیوان های دیگه هم دیده بودم، توی جاده ها هم گاو و چیزای شبیه بهش رو دیده بود و این رو می دونستم که اون ها باید پی پی کنند! در حقیقت باید مدفوع کنند.
پس پی پی اون گوزن ها چی میشد؟ کجا می افتاد؟ تعجب می کنم اون حتما باید یه جایی می افتاد! تمام طول شب که بابانوئل مشغول پخش کردن کادوهای بچه هاست این گوزن ها دستشویی نمی کنند؟ پس چرا تاحالا هیچ نشانه ای از آن ها نبوده؟


اگر مسیحی باشید یا در آمریکا زندگی کنید از بچگی این داستانها را در مورد بابانوئل می شنوید. البته خیلی هم مهم نیست آمریکایی باشید یا کجا زندگی کنید به هر حال در همه فرهنگ ها کسانی هستند که داستان شبیه به بابانوئل را دارند.

بچه ها یاد می گیرند که بابانوئل وجود ندارد! نه تنها بابا نوئل بلکه نوع بابانوئل در دیگر فرهنگ ها و جوامع و مذاهب نیز وجود ندارند آن ها داستان هایی هستند که به تدریج کامل تر هم می شوند. مثلا اگر بپرسم پس مدفوع گوزن شمالی چه شد می گویند: "برای اینکه از آسمان به زمین نیافتد زیر آنها کیسه هایی قرار می دهند تا مدفوع گوزن ها را در کیسه جمع کنند" و این ساده ترین سوال و جوابی است که پیش می آید!
اوه! نگید که داستان هاشون رو هنوز باور دارید.

بعضی اوقات بچه ها خودشان حقیقت را می فهمند. گاهی هم پدر، مادر ها حقیقت را می گویند. گاها خواهر، برادر های بزرگتر حقیقت را به کوچکتر ها می گویند. به هر حال ممکن است دوست، یا دوست یک دوست یا یک دوست بزرگتر از خودمان یا هر کس دیگری حقیقت را به ما بگوید. حالا ما دیگر نکته را گرفته ایم اما ...!

یک قانون وجود دارد و آن این است که تا وقتی که بچه هستی از بابانوئل کادو دریافت می کنی، وقتی بزرگ می شوی دیگر بابانوئل به آدم بزرگها کادو نمی دهد؛ پس در واقع بعضی پس از فهمیدن حقیقت برای متوقف نشدن کادو ها وانمود به نادانی می کنند تا این کار ادامه دار باشد.
این می تواند تا مدتی ادامه پیدا کند اما نه تا ابد و نه تا همیشه و نه همیشه برای داستان بابانوئل.

اما به نظر می رسد یکی از دلیل های اینکه پدر، مادر ها این داستان ها را برای بچه ها تعریف می کنند جنبه بامزه بودن آن است البته هیچ چیز بی هدف وجود ندارد حتی داستان بابانوئل اما مردم عادی معمولا برای خنده و تفریح این داستان ها را بازگو می کنند. بعضی هم که کمی متفکر هستند دلیل هایی مثل "این داستان می خواهد بفهماند که بخشیدن بهتر از دریافت کردن است" اما این ها دلیل نمی شود. درس بزرگ تری پشت پرده نهفته است.

ما می دانیم که این داستان درست نیست اما به خاطر این که احساس می کنیم ارزش هایی در آن نهفته است آن را بازگو می کنیم جالب اینجاست که حتی اگر به درستی و کامل هم ندانیم که این ارزش ها چیستند بلکه فقط حس کنیم یا فکر کنیم ارزش هایی در آن نهفته است.

حالا قرار است که به بسیاری سوال و بسیاری چالش ها برخورد کنید، بسیاری مسائل. بعضی از این مسائل درباره سیستم اعتقادی است که با دیگران در اشتراک گذاشته اید ممکن است به درست و غلط بودنش شک کنید یا حتی به این مشکل برخورد کنید که آیا باید به آن ها بگویم یا نه؟
اینجاست که شما به یک موضوع در زاویه دیگری در حال نگاه کردن هستید.


شخص اول درجزیره به امید یافتن قایق نجات!
شخص دوم در قایق به دنبال یافتن خشکی!

اما به هر حال مثل داستان بابانوئل که یک بچه باور می کند ما هم داستان هایی را باور کرده ایم که حقیقت ندارند و البته به خاطر این هدیه دریافت کرده ایم. آنها داستان هایی این چنینی را باور می کنند به این خاطر که هدایا را دریافت کنند هر چقدر هم سوراخ هایی پر نشدنی از اشکالات در آن ها باشد باز هم آن ها چشم هایشان را به روی این ایراد ها و اشکالات می بندند.
همین کافی است که مهری بر چشم و گوش ما بخورد که دیگر به مرور زمان حتی مسائل واضح و آسان تر را هم نتوانیم درک کنیم حتی با اینکه کاملا حقیقت جلوی چشممان است باز هم نمی توانیم آن را پیدا کنیم.

فلسفه جامع ترین و کاملترین فرآیند تفکری است که انسان، خود آن را طراحی می کند.

فلسفه نه وسیله ای است که انسان ها سیستم اعتقاداتشان را بر آن بنا کنند تا به سوالات و مسائل مبهم پاسخ دهند بلکه این وسیله ای است که توسط آن پاسخ ها را ارزیابی و مورد بررسی قرار دهند، آن ها را قابل قبول در نظر بگیرند و یا رد کنند.

افسانه ها

افسانه ها نوع دیگری از پاسخ گویی به یک سری سوالات هستند و این نوع پاسخ گویی یکی از اولین فرم های انتقال باور ها و پاسخ ها به دیگران است و این کار در قالب داستان های نسل به نسل و سینه به سینه که مدت هاست گفته شده انجام می شود. معمولا کسی که افسانه ها را ساخته می خواسته که از قالب فرم داستانی به سوالاتی که ممکن است بی جواب بوده باشند جواب هایی بدهد و امیدوار باشد تا مردم آن را باور داشته باشند. این داستان ها افسانه نام دارند. افسانه هایی که شاید واقعی باشند و شاید واقعی نباشند. 
حالا در اینجا برای مثال داستان بابانوئل را به عنوان یک افسانه در نظر بگیرید و یا یک افسانه ی تخیلی را، مهم نیست که آنها واقعی یا ساختگی هستند ؛ بازگو کننده داستان قصد دارد تا شنونده آن را باور کند.

خب یک نگاهی بیاندازیم به این که در حال حاضر کجا هستیم. بشر حس شگفتی در خود دارد، او سوالات زیادی دارد، بشر نیاز دارد تا سوال های اساسی اش پاسخ داشته باشند، تا بتواند نظم را در زندگی اش حس کند. چرا که بشر از هرج و مرج و آشفتگی می ترسد در واقع وحشت دارد.
انسان ها نمی توانند هرج و مرج روانی را تحمل کنند. 
معمولا اولین مجموعه از سوالات بشر در قالب داستان ها و افسانه ها پاسخ داده می شود. البته که با همزاد پنداری شخصیت های اصلی این کار را انجام می دهند تا به آن قهرمان نزدیک تر بشوند به این امید که مثل او باشند.

فلسفه ناشی از شگفتی است.

فلسفه از یک پیش زمینه فرهنگی ناشی می شود.

فلسفه ناشی از سوء استفاده از اسطوره ها، حقایق پذیرفته شده، باورها و داستان های یک فرهنگ است.

ما باید یاد بگیریم که چگونه سقراط در تلاش برای پیدا کردن حقیقت و خرد و برای تلاش های خود را برای پیدا فضیلت واقعی و  معنای خوب به مرگ محکوم شد.

پس در ادامه با من همراه باشید تا از ریشه های فلسفه بیشتر آگاه شوید.