در زمان سقراط یعنی حدودا ٤٠٠ سال قبل از میلاد مسیح یونانی ها دیگر به داستان ها درباره خدا و راهنمایان خدا اعتقاد نداشتند. داستان هایی که برای راهنمایی انسان ها فراهم شده بود. آن ها فکر می کردند که نمی توان دربرابر فرمان خدایان درمورد چیز هایی که گفته شده ایستاد همان چیز هایی که به صورت داستان های مختلف بار ها و بارها تکرار شده و ملکه ذهن شده بودند.

ایده هایی نظیر ایمان و سرنوشت که مورد قبول عمیق مردم قرار گرفته بودند. و حالا داستان هایی می شنیدند که اعتقادات و عقاید را زیر پا می گذاشت و سوالاتی که پاسخ های داده شده به آن ها جور در نمی آمد.

با این حال خیلی ها ترجیح می دادند در این باره نظر نداده و همان راه را ادامه بدهند. چرا که فکر می کردند که خدا و چیزهایی که آفریده به نوعی شبیه به هم هستند. آن ها بسیار زیاد به جاودانگی، وفاداری و مسائل مربوط باور داشتند.

در زمان سقراط شرایط یونان تحت تغییرات اساسی و زیربنایی بود. آن ها داشتند از فرهنگ زبانی به فرهنگ و تاریخ مدون تغییر پیدا می کردند. چرا که نوعی از کاغذ را ساخته بودند که می توانستند روی آن اطلاعات زیادی نظیر بازی ها فرهنگ، قانون، داستان ها و عقاید در قالب داستان ها را ثبت کنند. دیگر نیازی نبود آن ها داستان ها را مو به مو و به دقت تمام و کمال حفظ کنند و برای دیگری بازگو کنند.

افلاطون ایده ها را می نوشت و روی آن ها آزمایش انجام می داد و نتیجه گیری هایش را یادداشت می کرد. همین طور سوال و جواب ها را می نوشت تا خواننده بتواند روی آن ها فکر کرده و جواب ها را بهتر لمس کند. همین طور خواننده متن می توانست هزاران بار آن را بخواند و آزمایش را تکرار کند.

امروزه تعداد افرادی که دیگر به خدا اعتقاد ندارند بسیار بسیار زیاد تر شده است. بسیاری هم این اعتقاد را دارند که جهان در یکپارچگی نبوده و هر کس باید خودش نظم و قوانین زندگی اش را تدوین کند! در واقع هر کس باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. جامعه غرب هم از یک فرهنگ نوشتاری تبدیل به یک فرهنگ الکترونیکی شده است.

اکنون بشر آماده این است که یک فرهنگ مبتنی بر اخلاق را پایه گذاری کند و ما در این راه در نقطه شروع ایستاده ایم و این شروع دوباره بشر و آغاز دوباره دنیاست.

بعضی ها دیگر حقیقت را در سطح فراجهانی باور ندارند. برای فهم بهتر اینکه چرا بشر به این جا رسیده باید برگردیم به یونان زمان سقراط؛ و اینکه چه فلسفه و تفکری به مردم پیشنهاد شد. جالب است بدانید که این فلسفه هنوز هم کلیدی برای جواب گویی به بسیاری از سوالات است.

تمام نکات کلیدی که برای این پاسخ ها بدست آمده نتیجه کار ارسطو و افلاطون است. به این منظور شاید لازم باشد که نگاهی مختصر به یونانی ها داشته باشیم تا متوجه بشویم که چطور از این میان توانستند فرهنگ و کلید های حل مساله را بیابند.

همه این ها از حس کنجکاوی، یک مشکل و یا یک سوال شروع شدند و تفکر انتقادی هم در کار نبود ولی در دوره دقت و صراحت تفکر ها انتقادی تر شدند و تمرکزها بیشتر به سمت پیگیری، ارتباط و وابستگی، تناقضات و تضادها پیش رفت و در دوره سوم یعنی تعمیم، ذهن ها به فراسوی رمانس و صراحت پرواز کرد و نگاهی کلی تر به همه چیز پیدا شد.

سیستم های باوری؛ پست مدرن (فرا نوین یا فرامدرن) ، تفکر غیر انتقادی
همانطور که مردم رشد می کنند و به بلوغ می رسند و یاد می گیرند، اعتقادات و سیستم های اعتقادی خود را به دست می آورند و جمع آوری می کنند. آنها این کار را از طریق دریافت و پذیرش از روند یک داستان در مورد چگونگی چیزهایی در این جهان و در قلمرو فراتر از آن و از طریق اعتقادات ضمنی در زبان عادی و استفاده از آن اتفاق می افتد، دریافت می کنند در واقع گاهی هم به صورت نا آگاهانه چیز هایی که خوشایند هستند را به عنوان باور می پذیرند.
به این ترتیب، مفروضات و پیش فرض هایی برای فرآیندهای تفکر که از طریق زندگی روزانه وارد شده اند، به دست می آیند. (در این باره می شود از دیدگاه علوم کامپیوتری این طور تفسیر کرد که خود را با زبان سی پلاس برنامه نویسی می کنند)
در ابتدا کسانی که چنین اعتقاداتی را کسب می کنند می خواهند پذیرفته شوند و حتی ارزش های گروه های مختلفی را که می خواهند در آن پذیرفته شوند یا مایل به عضویت در آن هستند را تایید می کنند نه انتقادی در کار است و نه حتی بررسی آن ها.

پس از به دست آوردن سیستم های باور، به عنوان پایه ای برای کسب اعتقادات اضافی عمل می کنند.
و سپس هر ایده و سیستم دیگری که وارد می شود فقط و فقط وقتی مورد پذیرش آن ها قرار می گیرد که توسط نظام اصلی و اعتقادات پایه ای تایید شده باشد و گرنه فیلتر شده و حذف می شود. این اتفاق به صورت ناخوداگاه می افتد.

این تئوری همدستی حقیقت است!

مشکل این رویکرد به حقیقت این است که باید روش دیگری برای ایجاد اعتقادات اساسی داشته باشیم، در حالی که از درون سازگار باشند ممکن است با هیچ مدرکی غیر از اعتقادات خود حمایت نشود و انسان تبدیل به سنگ شود!

نرود میخ آهنی در سنگ!

همانطور که سیستم های اعتقادی گسترش می یابد، آنها می توانند به نقطه ای برسند که باورها و ایده ها بسیار شتابان پذیرفته شده و هنگامی که یک فرهنگ یا فرد به نقطه ای برسد که تفکر پذیرفته شده نا متقارن باشد. ممکن است حتی تناقضات واضح بر روی بازتاب رفتاری جامعه یا فردی عقاید را پذیرفته وجود داشته باشد.
پس از اولین نشانه های وجود مشکلات، سیستم های اعتقادی به طور کامل رها نخواهند شد و مشکلات هم به شکلی جدی تلقی نخواهند شد.
در عوض، تلاش برای حفظ سیستم اعتقادی با معرفی مقدماتی و تفسیرهای متناظر طراحی شده که به منظور تعریف آنچه "اختلافات ظاهری" نامیده می شوند، تلاش می شود تا مشکلات سرپوش گذاشته شده و مانند داروی آرامبخش مشکل را عمیق تر کنند.

این فرآیند ادامه خواهد یافت تا زمانی که تفسیرهای مقدماتی و تفسیر های جایگزین به نقطه ای برسند که نیاز واجد شرایط بیشتری را تولید می کنند و سپس روند آن بسیار سنگین می شود که اعتقادات و ایده های اساسی می تواند تحت نظارت دقیق تر قرار گیرد، پذیرش نیاز به یک مجموعه متناظر از باورهایی که بیشتر درون سازگار هستند و رضایت به خواسته های ذهنی و تمایل به سرچشمه خارجی دارند.

به طور ساده اعتقادات اساسی هرچیز به جز خودشان حتی اگر حقیقت محض باشند را نابود می کنند و برای اشکالات خود تفسیرهایی می سازند این تفسیر ها رفته رفته به مشکلات بیشتری بر می خورد و رفته رفته تفسیرها سنگین و سنگین تر شده و تا حد بسیاری پیش می رود.

این در زمان سقراط اتفاق افتاد زمانی که داستان های بسیاری در مورد خدایان و الهه ها از طریق چشم انداز های استدلال انتقادی برابری ناپذیر و نا متقارن مشاهده شد. برای سقراط، مبنایی برای پایه اخلاق و نظم اجتماعی، به غیر از آنچه که توسط داستان های یونانی ارائه می شد، مورد نیاز بود. با به اشتراک گذاشتن این تحقیق سقراط، افلاطون دید که ایده ها و نظریات پیش از سقراط ناسازگار بودند، و یک دیدگاه جایگزین در مورد چگونگی انجام هر چیزی واقعی و چگونگی شناخت هر چیزی و هر چیزی که بود؛ نیاز دید.

در حال حاضر برای سقراط، افلاطون و ارسطو، ایده ی خدایان یونانی به لحاظ عقل به معنای کم اهمیت تبدیل شده بود!
بنابراین ایده یک نکته انتزاعی بیشتر برای آنها به عنوان یک نکته رضایت بخش و  به عنوان توضیحی از ریشه ها و نظم مطرح شد.

ایده های آن ها چیزی بود که دیکته های کور کورانه پذیرفته شده از گذشتگانشان را نابود می کرد.
این ها تحولاتی هستند که منشاء اندیشه های فلسفی غرب را نشان می دهند.

بار دیگر سیستم های اعتقاد مذهبی غربی نیز به ایجاد یک سنت تفکر انتقادی منجر شد. خدای اولیه عبری ها، دارای نقاط ضعف آشکار بود و به هیچ وجه کامل نبود او حسود، مظلوم و ناعادلانه عمل می کند. برای مسیحیان، ایده ی خدای عبری برای کسانی که تحت تأثیر یونانی اندیشه بودند، قابل قبول نبود. مسیحیان ایده یک وجود ایده آل، حقیقت محض، خوبی و زیبایی را از یونانی ها می گرفتند و آن را در لایه ای از تفکرات عبری ها قرار می دادند.
ایده هایی از ایده آل بودن یونانی ها که باعث بروز بسیاری مشکلات شده بود.

سنت های غربی کتاب مقدس را بعنوان معانی الهی و به همین ترتیب به کار می گیرند و به این ترتیب، برای بسیاری در آن سنت هایی که محافظه کار و بنیادگرایان هستند، تفسیر هایی برای تفسیر مهربان بودن خدا در عین عذاب دهنده بودنش و این گونه مسائل به ارمغان می آورند.

مشکل از اینجا شروع می شود که انسان می پرسد یک وجود خوب چگونه می تواند شر هم باشد؟

پس تفسیرهایی به وجود می آیند تا این مشکلات را برطرف کنند.

در گذشته مردم تفکراتی از چندین سیستم باور را قبول داشتند؛ کلاسیک، مدرن و فرامدرن.
بدبختانه،این جمع آوری اعتقادات اغلب از طریق پذیرش ناخودآگاه شروع می شود که دارای اعتقادات مذهبی بدون سوال است، با وجود ناسازگاری های بسیاری و ویژگی های غیرواقعی مجموعه جمع آوری شده!

آنها این ایده ها را درست همانطور که از مقامات مطرح می شوند، قبول می کنند و همان طور که توسط همسالانشان به اشتراک گذاشته می شوند می پذیرند و باور می کنند.

این یک تعریف از بی هویت بودن است.
آنها جدا از لیاقت مطلب برای پذیرفته شدن، آن را می پذیرند.

در میان باورهای متناقض، ایده هایی هستند که به طور همزمان از نسبیت گرایی و مطلقیت، تجربی و ایده آلیسم، آزادی و جبرگرایی، مادی گرایی و ذهن غیر فیزیکی نمود می کنند که هر کدام به شدت قدرت مند هستند و ممکن است با یکبار شنیدن آن ها سیستم اعتقادی شما از هم بپاشد!

در این میان ترکیباتی مثل ترکیبات شیمیایی عناصر که خاصیت جدید می سازند؛ وجود دارند که باور ها و سیستم ها را در هم می آمیزد:

- یک خدای واحد باید وجود داشته باشد و هر کس حق دارد که به آنچه که در مورد خدای خود می خواهند باور داشته باشد و این درست باشد!

- واقعیت از نهادهای فیزیکی و معنوی تشکیل شده است و واقعیت این است که هر گروهی موافق آن است!

- بسیار از اعمال اشتباه و شیطانی هستند، هرچند اگر مردم باور داشته باشند که این ها خوب هستند و درست!

- اعمال شیطانی وجود دارد و هیچ راهی برای اعلام چیزی برای بد بودن وجود ندارد!

- ما باید برای ایمنی و بقای خود قضاوت های اخلاقی داشته باشیم و هیچ کس نباید قضاوت های اخلاقی در مورد دیگران و رفتارهای آنها انجام دهد!

- ادعاهای واقعی و دروغ وجود دارد و حقیقت هدف نیست!

- دانش وجود دارد، ولی این خرد برتر و یا سازمان یافته ای وجود ندارد!

- علم راهی است برای ارزش گذاشتن بر مفاهیم الهی، اساطیری و معنویت!

- رفتار انسانی نتیجه فاکتورهای علّی و آنچه که برای هر انسان و انسان سرنوشت و یا مقصد است، کاملا آزاد است که برای خود تصمیم بگیرد که چه کاری انجام خواهد داد!

فلسفه در یک فرهنگ زمانی ظهور می کند که سیستم های اعتقادی دیگر به تمام سوالات مهم پاسخ نمی دهند و در درک و پاسخ دهی به سوالات باز می مانند. یکی از مشکلات بسیاری که در مورد اعتقاد پست مدرن مطرح شده این است که هیچ تناقضی وجود ندارد و مشکلی نیست چرا که با مجموعه اعتقاداتی که باید مورد توجه قرار گیرد، تناقضات و ناسازگاری قابل قبول هستند!
در عوض، تمرکز بیش از حد و مضر برای ارزش ها و تحمل تمام باورها و باورهای سیستم وجود دارد!
نظرات متمایز از ادعاهای اثبات شده نیست.. هیچ دانش عینی و بلفطری وجود ندارد!
و هر ادعایی صرفا درج نظر است!

بنابراین، بسیاری از دانش آموزان با عادت های ضعیف ذهنی به کالج ها و دانشگاه ها می آیند و با باورهایی که ناسازگار و متناقض هستند، درگیر می شوند. علاوه بر این، آنها دارای باورهایی هستند که توسعه مهارت های تفکر انتقادی آنها بسیار دشوار است. بعضی معتقدند که همه ادعاها عقاید هستند و هیچ دلیلی برای بررسی عقاید آنها وجود ندارد، زیرا آنها حق دارند که هرگونه عقایدی را که انتخاب می کنند نگه دارند و انتخاب کنند که در مجموعه های اجتماعی خود باقی بمانند و به این باور برسند که آنها نیاز به ادامه سیستم های باوری خود دارند که در آن گروه ها محبوب هستند.

اگر سیستم اعتقادی به امید و آرامش در مواجهه با مرگ یکی از عزیزان و یا مرگ پیش بینی شده از خود تفسیری را ارائه می دهد، انگیزه بسیار قوی ای برای حفظ این باور ها به خاطر ترس از هرج و مرج و برای ایجاد آرامش به وجود می آید چرا که می ترسد توسط سیستم اعتقادی آشنایان و گروه خود طرد شود. علاوه بر این، این ترس وجود دارد که در پذیرش یک سیستم اعتقادی دیگر، یکی از مواردی که به آن گروههایی که متعلق به آن است، دچار بی اعتنایی شود. شاید در تصمیم گیری برای حفظ اعتقادات که  موجب آرامش است، میل بیشتری به داشتن یک روح داشته باشد که در مرگ بدن، بدنی باقی می ماند و در لذت غیرقابل تصور خواهد ماند، لذا برای حفط نظم و آرامش هیچ گاه سیستم باوری اساسی اجازه تغییر نخواهد داد.

توانایی کنترل بر باورها نیز ممکن است بسیار ارزشمند باشد چرا که بسیاری از این انتخاب ها برای حفظ اعتقادات آرامش بخش قدیم به عنوان نمایش این توانایی، حفظ توهم کنترل، به جای مشاهده، انتخاب، بررسی و تجدید نظر یا رد از سیستم اعتقاد به عنوان یک تجربه دیگر ارائه شواهد از توانایی کنترل برخی از جنبه های زندگی یک نفر است. برای حفظ اعتقادات، ساده تر و اقتصادی تر است تا بازنگری های آن را در نظر بگیریم. پذیرش و ادامه دادن یک سری اعتقادات که در آن ارائه می شود، در مقایسه با مراقبت دقیق و انتقادی از سیستم های باور، و ارزیابی و تصمیم گیری درگیر در توسعه و نگهداری یک سیستم باور است که یکپارچه و با شواهد حمایت می شود، بسیار کم اهمیت تر است.

مردم می خواهند هر گونه عقایدی را که انتخاب می کنند برای نگهداری و حسابداری برای آنها صرف نظر کنند، صرف نظر از حق داشتن هرگونه عقایدی که آنها انتخاب می کنند و اصرار دارند که در همه این موارد باید تحمل شوند.

با این حال، تحمل خود، نابرابری است زیرا پست مدرنیست ها آن را تبلیغ کرده اند. تحمل احترام نیست تحمل کردن این است که با چیزی کنار بیاییم. تحمل مردم و اعتقادات ارتقا یافته است، اما هر زمان که از رفتارها تحمل می شود، ایده های فرد و گروه ها در شیوه های جسمی و احساسی آسیب می بینند، که این گمراه کننده و مضر است.

کسانی که از بردباری حمایت می کنند نمی توانند صادقانه عمل کنند. این به این دلیل است که:

- متجاوزان

- قاتلان

- کودک آزاران

- نژادپرستان

- مزدوران

- گروه های متعصب و افراطی

به وجود آمدند.
آن ها نمی توانند افراد را تحمل کنند، و انتظار دارد توسط دیگران پذیرفته شوند.

با افلاطون و مدرسش سقراط ما توصیفی از فلسفه را داشتیم. انسانها در سفر هستند در مسیر آنها موانعی وجود دارد. سوالات عمده، مشکلات و مسائل مانند رودخانه هایی هستند که باید برداشته شوند. در حال حاضر در کنار یک طرف این رودخانه ها وجود دارد. هنگامی که به رودخانه می رسید، می توانید هر قایقی را که می خواهید برای عبور از رودخانه استفاده کنید. انواع مختلفی وجود دارد. بیش از اندازه برای همه وجود دارد آنها در رنگ، شکل، مواد، روش ساخت و اندازه متفاوت هستند. شما می خواهید بهترین قایق ممکن را انتخاب کنید که از طریق رودخانه عبور کند. هیچ قایق کامل نیست هر قایق مشکل دارد هر قایق در آب می ماند بعضی از آنها بسیار زیاد و خیلی کم هستند. بعضی از آنها به شیوه ای بسیار ضعیف ساخته می شوند و بعضی از آنها به خوبی ساخته می شوند.
بعضی از مردم قایق را برای استفاده بر اساس رنگ آن انتخاب می کنند. آنها رنگ های خاصی را دوست دارند و طبق علاقه هست که انتخاب می کنند و همه چیز مورد توجه آنها است. دیگران براساس اندازه خود را انتخاب می کنند و می خواهند بزرگترین قایق را پیدا کنند. هر کسی که انتخاب می کند دلیل و روش انتخاب دارد. بهترین قایق ممکن است که مسافرانش را در سرتاسر رودخانه با خیال راحت حمل کند.
فلسفه یک روش تفکر است که برای انتخاب بهترین قایق انتخاب شده؛ که پاسخ به اساسی ترین سوالاتی است که انسان در مورد زندگی، دانش، حقیقت، خیر، زیبایی و غیره را به او می دهد.
فیلسوفان امیدوارند بهترین موقعیت ممکن را بسازند و امیدوار باشند که در آزمایشات موفق باشد. در طول قرن ها، این دیدگاه ها که فیلسوفان فکر می کردند، بهترین راه حل برای مشکلی بودند. پناهگاه های جدید ساختند و آزمایش کرده اند و دوباره هم تلاش می کنند. بنابراین، فلسفه تلاش برای یافتن بهترین قایق ممکن است، دانستن این است که بسیار احتمال دارد که هیچ قایق کامل نباشد. همانطور که انسانها پیشرفت و پیشرفت می کنند و تجربیات بیشتری کسب می کنند و تحلیل های انتقادی و روش های ارزیابی را ترسیم می کنند، موقعیت های فلسفی دقیق تر مورد بررسی قرار می گیرند و به طور کامل مورد آزمایش قرار می گیرند. فلسفه فرایند است. این یک روش تفکر است و همانگونه که دانش ما رشد می کند، فلسفه هم به آن توجه می کند، زیرا این روش تلاش می کند تا بهترین پاسخ های ممکن را به مهمترین سوالات ارائه دهد.
برخی از افراد به دنبال پاسخ صحیح به یک سوال یا راه حل درست برای یک مشکل هستند. فیلسوفان آموخته اند که آنچه را که انجام می دهند، به دنبال بهترین پاسخ ها و راه حل های ممکن باشد. بنابراین ما اکنون خواهیم دید که چگونه سقراط یک روش بهتر برای یافتن بهترین پاسخ ها را پیدا کرد و سپس ما چند سؤال یا مسائل مهم را بررسی خواهیم کرد و به بررسی آنچه فیلسوفان در طول زمان با آنها انجام داده اند، نگاه کنیم. در کل این تمرکز باید بر روی روش تفکر باشد که هدف آن دستیابی به بهترین پاسخ ها، راه حل ها و موقعیت های ممکن است، اگرچه کامل نیست.
اما شاید بعضی ترجیح می دهند که راحتی باورها را حتی از ایمان کورکورانه به تلاش برای رسیدن به موقعیت های نزدیک به حقیقت ترجیح دهند. برای بسیاری از این انتخاب معضل واقعی ارائه انتخاب دشوار است.

این نوع انتخاب برای انسان ها در داستان آدم و حوا ارائه شده است و دوباره در فیلم The Matrix نشان داده شده است.



پذیرفتن حقیقت تلخ یا دروغ شیرین؟