بررسی اجمالی فلسفه دین

در ادامه بحث فلسفه می رویم به سراغ فکر کردن به جواب های چندین سوال مهم فلسفی درباره مذهب و دین ..

البته تو ای دوست من تصور نکن اینجا قرار است که به مومنان را به غیر مومن ها تبدیل کنم اینجا چالشی برای آزمایش ایمان تو می تواند باشد.
هدف این است که با توجه به تفکر فلسفی به بررسی موضوعاتی بپردازیم که از نظر اهمیت در درجه بالایی قرار می گیرند.
دین و مذهب در واقع در درجه مهم ترین سوالات قرار خواهند گرفت.

این نکته را فراموش نکنید که فلسفه بر اساس علت و دلیل است و دین و مذهب بر اساس ایمان!

خب در خیلی مواقع هم فیلسوف ها با تفکر و دقت سعی در یافتن علتی برای ایمان و استحکام بخشیدن به ایمان بوده اند. البته برخی از مسائل بیان شده در این ماژول ممکن است با عقاید و تفکرات خیلی ها متفاوت باشد. در این دنیا می توان بر اساس باور ها زندگی کرد و زندگی خیلی خوبی داشت. ممکن است پاسخ به برخی از سوالات مطرح شده توسط تفکر فلسفی به سادگی اعلام شود، "خب من باور دارم که ..." در این حال ممکن است بسیار از افراد این دلایل را قبول کنند ولی در فلسفه عبارت "من باور دارم.. به همین دلیل ..." جواب پذیرفتنی نیست و بر پایه کمبود دانش و اطلاعات است.
پس نیاز است که برای هر باور دلیل محکمی وجود داشته باشد و آن باور با سوال و تفکر و اطلاعات بدست آمده باشد.

و اما درباره دین بسیاری مسائل و مباحث وجود دارد که مردم درباره آن ها نگران هستند ولی بدانید که همه حرف های آن ها نه کاملا درست و نه کاملا اشتباه است؛ آن ها نکاتی می ببنند که سوال به وجود می آورد.
پس آماده باشید تا درباره موضوعاتی بسیار بسیار مهم که اساس زندگی و طرز تفکر شما را می سازد فکر کنیم؛ مسائلی همچون خدا، مذهب، واقعیت، دانش، دین، حقیقت، ذهن، آزادی و بسیاری از این گونه مسائل که برای خیلی از مردم روی زمین میراثی مشترک اند.

موضوع مذهب موضوع مهمی است که فلاسفه خیلی اوقات درگیر آن هستند، معنای دین به تعبیر فلسفی، از طریق حدس و گمانه زنی و البته انتقاد .. پس از این مفهوم و ارزش دین، مسائل مهمی هستند که در این ماژول به آن خواهیم پرداخت.

الهیات - به باور ها می پردازد با توجه به روش عقلانی و در نظر گرفتن ایمان.

فلسفه دین منطقی است - فلسفه دین، تفکر منطقی در مورد مسائل و نگرانی های مذهبی بدون پیش فرض بودن وجود خدا یا وابستگی به وجود ایمان است.


هر کدام از این مطالب را در یک مطلب جداگانه بررسی خواهیم کرد. لطفا نظراتتان، افکارتان و حرفهایتان را با من در میان بگذارید.
۱۸ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۰۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سامان

هخامنشیان

هخامنشیان شاهنشاهی‌ای در دوران باستان بود که بدست کوروش بزرگ بنیاد نهاده شد. این شاهنشاهی از سال سیصد و سی تا پانصد و پنجاه قبل از میلاد مسیح به مدت دویست و بیست سال با پرجا بود.
این نخستین دولتی بود که همه جهان متمدن آن روز را دربر می‌گرفت و ازین ‌رو، شاهنشاهی هخامنشی نخستین و تنها دولتی است که همه جهان را برای بیش از سه سده یکپارچه کرد. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» می‌رساندند که سرکرده خاندان پاسارگاد از خاندان‌های پارسیان بوده‌است. هخامنش باید حوالی پایان سده هشتم یا ربع نخست سده هفتم پیش از میلاد بر مسند قدرت بوده باشد. چش پش، پسر هخامنش در فاصله تقریبی ششصد و هفتاد و پنج تا ششصد و چهل قبل از میلاد، رهبری طوایف پارسی را به دست گرفته بود.
.

هخامنشیان، در آغاز پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد آورد و سپس گرفتن لیدیه و بابل، پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ از نوادگان (شاه انشان، کوروش یکم، کمبوجیه یکم) را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.

به پادشاهی رسیدن پارسی‌ها و دودمان هخامنشی یکی از رخدادهای برجسته تاریخ باستان است. اینان دولتی ساختند که دنیای باستان را به استثنای دو سوم یونان زیر فرمان خود درآورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌دانند. پذیرش و بردباری دینی از ویژگی‌های شاهنشاهی هخامنشی به‌شمار می‌رفت.

شاهنشاهی هخامنشیان به عنوان بزرگترین امپراتوری جهان از نظر گستردگی و جمعیت نام برده شده‌است. بیش از چهل و نه میلیون نفر از صد و دوازده میلیون جمعیت جهان آن زمان در این سرزمین زندگی می‌کردند.

در دوران هخامنشیان سی قوم مختلف تحت لوای این امپراتوری بودند.

خاویر آلوارز عیلام‌شناس معتقد است که آثار و نقش‌برجسته‌های موجود نشان می‌دهد که هخامنشیان هنر خود را در بخش معماری و نقش‌برجسته از عیلامی‌ها آموخته‌اند.

قلمروی هخامنشیان بسیار گسترده بود به‌ طوری‌ که از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بنغازی در لیبی امروز و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی را در بر می‌گرفت. در این کشور پهناور اقوام بسیاری با آداب و رسوم خاص خود زندگی می‌کردند و فرهنگ ایالتی و قومی خود را پاس می‌داشتند. در حقیقت مشخصه مهم این دولت احترام به آزادی فردی و قومی و بزرگداشت نظم و قانون و تشویق هنرها و فرهنگ بومی و همچنین ترویج بازرگانی و هنر بود.

کارل شفلد می‌نویسد: "تمدن بزرگی مانند تمدن هخامنشی را نمی‌توان از روی تاثیراتی که پذیرفته درک کرد. واقع آن است که اهمیت این چنین تمدنی دقیقا در توانی است که او را به حل و جمع همه این اجزای مختلف در کلیتی واحد قادر ساخته‌است"

شاهان هخامنشی در خلال سال و با تغییر فصل کوچ می‌کردند و معمولا تمام سال را در یک جا به سر نمی‌بردند بلکه بر حسب اقتضای آب و هوا هر فصلی را در یکی از پایتخت‌های خود سر می‌کردند در فصل زمستان در بابل، دشتستان و شوش اقامت داشتند و در فصل تابستان به همدان می‌رفتند که در دامنه کوه الوند بود و هوایی خنک داشت.

این سه شهر پایتخت سیاسی و اداری و اقتصادی بودند ولی دو شهر دیگر هم بودند که پایتخت آیینی هخامنشیان به‌شمار می‌رفتند یکی پاسارگاد که در آنجا آیین و تشریفات تاجگذاری شاهان هخامنشی برگزار می‌شد و دیگری پارسه که برای دیگر تشریفات به کار می‌آمد. این دو شهر زادگاه و پرورشگاه و به اصطلاح گهواره پارسیان به‌شمار می‌رفت البته تخت جمشید از این دو بیشتر اهمیت داشت به همین دلیل اسکندر مقدونی آن را عمدا آتش زد تا گهواره و تکیه گاه دولت هخامنشی را از میان ببرد و به ایرانیان بفهماند که دیگر دوره فرمانروایی آنان به سر آمده‌ است.

مهم‌ترین سنگ‌نوشته هخامنشی از دید تاریخی و نیز بلندترین آن ها، سنگ‌ نبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگ‌نوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش یکم را در نخستین سال‌های فرمانروایی‌اش که سخت‌ترین سال‌های پادشاهی وی نیز بود، به گونه‌ای دقیق بازگو می‌کند. این سنگ‌نوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست؛ و از آن می‌توان استفاده‌های زیادی کرد.

۱۷ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان

هراکلیتوس - Herakleitos که بود و اندیشه اش چه بود؟

هراکـلِـیتوس

از فیلسوفان ایونیایی دوره پیشا سقراطی است، که بنا بر گفته کاترین آزبورن نویسنده و فیلسوف انگلیسی می‌توان او را تاثیرگذارترین فیلسوفِ این دوره نامید. وی شاهزاده اِفِسوس بود و می‌بایست فرمان‌روای اِفِه سوس می‌شد، اما از این سِمَت به نفعِ برادرش کناره گرفت. او از همشهریانش بیزاری می‌جست، و آنان را مورد تحقیر و توهین قرار می‌داد.


هراکلیتوس پایداری و ثبات در چیزهایِ جهان را رد می‌کرد و معتقد بود همه چیز در جهان در سیلان است؛ تا آن جا که وی گفته‌ است نمی‌توان از یک رودخانه دوبار عبور کرد. با وجود تغییر و سیلانی که از نظر هراکلیتوس در تمامیِ چیزهایِ جهان وجود دارد، وی لوگوس را تنها چیزِ ثابت و ایستای جهان می‌دانست.

پژوهشگران لوگوسِ مورد اشاره هراکلیتوس را «قانونِ حاکم بر جهان» می‌دانند. قانونی که تضاد، نمودِ اصلیِ آن است. ستیز و کشاکش میانِ اضداد، از نظر هراکلیتوس یگانه واقعیت و عدالتِ جهانی بود. به همین ترتیب، هراکلیتوس حتی جنگ را نیز عدالت و امری عمومی می‌دانست. وی را به دلیلِ نظری که در موردِ ستیز اضداد داشت، پایه‌گذار دیالکتیک می‌دانند.


فلسفه پیش از هراکلیتوس

فلسفه و نخستین فیلسوفانِ یونانی در ایونیه، در غرب آناتولی، در سده ششم پیش از میلاد پدیدار شدند.

این مکان در آموختن دانش به یونانیان بسیار پراهمیت بود، چنان‌که می‌توان گفت ایونیه، مهدِ تفکر یونانی است؛ و از طرفی می‌توان همین لقب را به میلتوس داد و گفت میلتوس نیز  مهد  تفکر ایونیه است. میلتوس زادگاه نخستین فیلسوفِ شهیرِ ایونیه است: تالس.

ارسطو فیلسوفان میلتوس را طبیعت‌گرا معرفی می‌کند، چراکه آنان سعی می‌کردند جهانی را که به‌ ظاهر بی‌نظم به‌ نظر می‌رسید، با اصولی ساده توضیح دهند؛ به عبارتی آنان همه‌ چیز در جهان را قابل توضیح می‌دانستند.

منشا نخستین، آرخه، از حوزه‌هایی بود که فیلسوفان میلتوسی در مورد آن تحقیق می‌کردند. آنان در پی توجه به تغییراتِ جهان، به این موضوع توجه کردند که ورای تمامی این تغییرات، نهایتا یک چیزِ ثابت و پایدار بایستی وجود داشته باشد که خمیرمایه تمامی چیزهاست. به این ترتیب هرکدام از این فیلسوفان، عنصری را به عنوان منشا نخستینِ چیزها معرفی می‌کردند، و در اینکه کدامین عنصر خمیرمایه چیزهاست، با یکدیگر اختلاف داشتند؛ اما نهایتا تمامی آن‌ها در یک چیز با یکدیگر توافق داشتند: مادی بودن منشا نخستین.

از میان فیلسوفان میلتوسی تالس آب را، و آناکسیمنس هوا را به‌عنوان منشا نخستین معرفی کردند.


شهر میلتوس در سال ۴۹۴ ق.م. به‌دست هخامنشیان ویران شد، و با آن که این شهر ۲۵ سال بعد دوباره ساخته شد، اما دیگر بخاطر فلسفه شهرت نیافت. از آن پس برای مدتی کانون فعالیت‌های فلسفی به منطقه یونانی نشین جنوبِ ایتالیا، مگنا گراسیا، انتقال یافت. موضوعات فلسفی‌ای که میلتوسیان به آن می‌پرداختند نیز جای خود را به تفکراتی از قبیلِ سرنوشت روح داد.


فیثاغورس از جمله فیلسوفانی است که در جنوب ایتالیا اقامت داشت.

راسل می‌گوید که ورودِ ریاضیات در فلسفه، به‌عنوان استدلال استنتاجی، از فیثاغورس آغاز می‌شود؛ همچنین راسل وی را تاثیرگذارترین شخص در عالم تفکر می‌داند، و توضیح می‌دهد آنچه به‌عنوان مکتب افلاطونی شناخته می‌شود، در واقع مکتب فیثاغوری است.

فیثاغورس به تناسخ باور داشت و بنابراین انسان را فناناپذیر می‌دانست. وی معتقد بود انسان‌ها کارگزارانِ اخلاق در جهانی هستند که از لحاظِ اخلاقی قطب‌بندی شده‌است؛ و با این تفکر زمینه‌ساز بوجودآمدن فلسفه اخلاق توسط سقراط و افلاطون شد.


دعوت شدن هراکلیتوس به دربار داریوش

معروف است که داریوش هخامنشی برای هراکلیتوس نامه‌ای نوشت و او را به دربار خویش فراخواند، اما هراکلیتوس دعوت داریوش را نپذیرفت و گوشه‌نشینی را به هم‌نشینی با شاهنشاهِ هخامنشی برگزید.

متنِ نامه‌ای که داریوش خطاب به هراکلیتوس نوشت، و پاسخی که هراکلیتوس به وی داد را دیوگنس لائرتیوس چنین نقل می‌کند:


"درودِ داریوش، فرزندِ ویشتاسپ، بر هراکلیتوس، حکیمِ افه‌سوس باد!

تو رساله‌ای به‌نامِ "در باب طبیعت" به رشته تحریر درآورده‌ای که درک و تفسیرِ آن دشوار است. به‌نظر می‌رسد در بعضی قسمت‌ها، اگر به‌صورت کلمه‌به‌کلمه تفسیر شود، حاویِ تاملی ژرف در کل جهان و آنچه در آن روی می‌دهد است، که متکی بر نیرویی عمیقا الهی است؛ اما در بسیاری قسمت‌ها حکم به‌صورت تعلیق درآمده، به‌طوری‌ که حتی آنان که در ادبیات تبحر دارند از فهمِ تفسیر صحیح اثر تو درمانده‌اند؛ لذا داریوش شاه، فرزند ویشتاسپ، امیدوار است که از تعلیمات و فرهنگ یونانی تو بهره‌مند شود. پس هرچه سریع‌تر برای دیدن من به کاخ بیا. زیرا مردم یونان معمولاً به حکیمان خود توجهی نشان نمی‌دهند؛ و نیز به قواعد فوق‌العاده ایشان که باعث شنیدن و آموختن بهتر می‌شود، بی‌اعتنایی می‌کنند. اما در بارگاه من همه‌گونه مزایا و گفتگوی روزانه خوب و ارزشمند برای تو مهیا خواهدبود، و نیز زندگی‌ای مطابق با نظراتِ شما"


در جواب داریوش وی نوشت:


"درودِ هراکلیتوسِ افه‌سوسی بر داریوش‌شاه، فرزندِ ویشتاسپ باد!

انسان‌های روی زمین از حقیقت و عدالت کناره می‌جویند، در حالی که به‌خاطر حماقتی دهشتناک، خود را وقف ارضای حرص و عطشِ شهرت می‌کنند. اما من با فراموش کردن تمام شرارت‌ها، از دل‌زدگی عمومی که ارتباط تنگاتنگی هم با حسادت دارد، خود را دور نگه می‌دارم، و از آن‌جا که از شکوه و جلال وحشت دارم، نمی‌توانم به ایران بیایم، به قلیلی قانع خواهم بود، زیرا که آن قلیل، موافق عقاید خودم است."


پایان او

هراکلیتوس به خاطر بیزاری از همشهریانش، افه‌سوس را ترک کرد و در کوه‌ها آواره شد. او با تغذیه از گیاهان و علف‌ها زندگیِ خود را ادامه می‌داد و به همین دلیل به بیماریِ استسقا دچار شد. هراکلیتوس برای درمانِ بیماری‌اش به شهر، پیشِ پزشکان بازگشت و برای پزشکان چیستانی طرح کرد و پرسید آیا آنان می‌توانند پس از بارانی شدید، خشک‌سالی به وجود بیاورند؟ پزشکانی که مخاطبِ هراکلیتوس بودند از این جمله چیزی متوجه نشدند، پس هراکلیتوس به طویله‌ای رفت و خود را در آن‌جا زیرِ پِهِنِ گاوها دفن کرد، با این گمان که رطوبتِ سمی از بدنش خارج شود.

اما این عمل در درمان بیماری‌اش فایده نکرد و در نهایت از این بیماری درگذشت. هرچند روایاتی نیز وجود دارد که براساس آن‌ها هراکلیتوس از بیماری استسقا شفا یافته، و به دلیل ابتلا به بیماری دیگری جان باخته‌است.


برخی از صحبت های هراکلیتوس

"بیشتر مردم، همچون گله حیوانات، جز سیر کردن شکم اندیشه‌ای ندارند"

"طلاجویان، زمین را بسیار می‌کاوند و اندک می‌یابند"

"[در محیطِ یک دایره،] آغاز و پایان یکی است"

"نمی‌توان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور می‌کنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی"

"در نظر خدا، همه‌چیز عادلانه و خوب و درست است؛ ولی انسان برخی چیزها را درست و برخی را نادرست می‌داند"

"من در جستجوی خود بوده‌ام"

"دعا برای این مجسمه‌ها خواندن، مثل آن است که به جای صحبت با اهل خانه، با خود خانه حرف بزنید"








۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سامان

ماتریکس - THE MATRIX

  • برنده جایزه اسکار بهترین تدوین
  • برنده جایزه اسکار بهترین جلوه‌های تصویری
  • برنده جایزه اسکار بهترین تدوین صدا
  • برنده جایزه اسکار بهترین میکس صدا
  • برنده جایزه بافتا بهترین جلوه‌های صوتی
  • برنده جایزه بافتا بهترین صدابرداری
  • برنده جایزه ساترن بهترین جلوه‌های تصویری
  • برنده جایزه ساترن بهترین کارگردان


ماتریکس  فیلمی اکشن علمی-تخیلی آمریکایی استرالیایی، به نویسندگی و کارگردانی واچوفسکی‌ها است که در سال ۱۹۹۹ منتشر شد.

ماتریکس آمیزه‌ای از اکشن، هنرهای رزمی و یک فیلم‌نامه چندلایه است و یک جامعه پادآرمان‌شهر در آینده را به تصویر می‌کشد، که در آن درک واقعیت توسط انسان‌ها در دنیایی ساختگی به نام «ماتریکس» رخ می‌دهد، که به دست ماشین آلات هوشمند برای غلبه بر جمعیت انسان‌ها، شبیه‌سازی شده است.

این در حالی است که حرارت و فعالیت‌های الکتریکی بدن انسان‌ها به عنوان منبع انرژی برای ماشین آلات محسوب می‌شود و آن ها انسان ها را کشت و زرع می کنند تا حیات خود را ادامه دهند.

در این بین یک برنامه‌نویس کامپیوتر به نام توماس اندرسون، از این حقیقت آگاه می شود و همراه با افراد دیگری که از این دنیای رؤیایی خود را رها کردند به شورشی علیه ماشین‌ها برمی‌خیزد.

فیلم ماتریکس به داشتن محتوای سنگین و ساختار پیچیده فلسفی شهرت دارد.

این فیلم همچنین نمونه‌ای از سبک سایبرپانک و علمی تخیلی به شمار رفته و شامل منابع متعددی از ایده‌ها و تفکرات فلسفی و مذهبی می‌باشد.

این فیلم نخستین قسمت از سه‌گانه ماتریکس به شمار می‌رود، که برنده ۴ جایزه اسکار در بخش‌های فنی و همچنین جوایز دیگری شامل جایزه بفتا و ساترن بوده است.

ماتریکس در ۳۱ مارس ۱۹۹۹ در آمریکا اکران شد و به طور کلی نظرات مثبتی از منتقدین فیلم دریافت نمود و توانست به فروشی جهانی معادل ۴۶۳ میلیون دلار دست یابد.

این فیلم به عنوان یکی از برترین فیلم‌های تاریخ سینما شناخته می‌شود و در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر بانک اطلاعات اینترنتی فیلم‌ها، جزو ۲۰ فیلم برتر قرار دارد.


اما داستان فیلم از چه قرار است؟

در آینده نزدیک، آزادی طلبان به کمک تجهیزات محرمانه خود با یک برنامه نویس کامپیوتری به اسم توماس اندرسون که زندگی دوگانه ای دارد ارتباط برقرار می کنند، او یک زندگی معمولی دارد و در یک شرکت کار می کند بیمه می پردازد مالیات می دهد و سر ساعت سر کارش حاضر می شود و کارهای روتین دیگر افراد جامعه را انجام می دهد؛ از طرفی او یک هکر مخفی به اسم نئو است که برنامه های هکری می نویسد.

افراد گروه آزادی طلب با نئو ارتباط برقرار می‌کنند و به او شرح می‌دهند که حقیقتی که او تصور می‌کند یک شبیه‌سازی پیچیده کامپیوتری است به نام «ماتریکس» که توسط نوعی هوش مصنوعی بدخواه طراحی شده است و او بیدار نیست و در یک محفظه به دام این کشت کنندگان انسان افتاده است و ماتریکس حقیقت را از بشریت مخفی می‌سازد و به آن‌ها اجازه می‌دهد تا یک زندگی متقاعدکننده و شبیه‌سازی شده در اوان هزاره سوم یعنی بعد از سال 2000 را داشته باشند.

در حالی که ماشین‌ها در حال رشد کردن هستند و مردم را درو می‌کنند تا از آن‌ها به‌عنوان یک منبع انرژی دائمی استفاده کنند؛ مورفیس، رهبر این آزادی طلبان باور دارد که نئو «شخص برگزیده» است که انسان‌ها را به سوی آزادی هدایت کرده و ماشین‌ها را برخواهد انداخت. به اضافه نئو، ترینیتی و مورفیس در مقابل بنده سازی انسان‌ها توسط ماشین‌ها می‌جنگند، درحالی که نئو کم‌ کم شروع به پذیرفتن نقش خود را به‌ عنوان «شخص یگانه» می‌کند.

در مقابل مأموران سیستم، مانع از خروج از ماتریکس می‌شوند. مأمور اسمیت که سرپرست مأموران دیگر است، خود از ماتریکس خسته شده و سعی در آزادی دارد. وی با نئو درگیر شده و نئو او را شکست می‌دهد؛ ولی مأموران سیستم (بر خلاف انسان‌ها) قابلیت جابجایی سریع را دارند و حتی در صورت مرگ، باز متولد می‌شوند.

در طول فیلم، ببینده متوجه می‌شود که آزادی طلبان در تنها شهر باقی مانده در جهان به نام زایون زندگی می‌کنند که ماتریکس سعی در نابودی این شهر دارد.


دیالوگ هایی ماندگار از این فیلم

  • مورفیوس: متأسفانه، به هیچ‌کس نمیشه گفت ماتریکس چیه، خودت باید اون رو ببینی…
  • باورت نمی‌شه. تو در کوهستان هستی.
  • کپسول آبی رو برداری قصه تمام است، تو تختت بیدار میشی و به باورهات ادامه می‌دی کپسول قرمز رو برداری تو سرزمین عجایب می مونی و می‌فهمی که لانه خرگوش چقدر عمیق است.
  • اون‌ها کشتزار هستن نئو. کشتزارهایی بی‌نهایت. جایی که نوع بشر دیگر به دنیا نمی‌آید. بلکه کِشت می‌شود.
  • انتخاب یک حیله‌است که بین اشخاص باقدرت و بی‌قدرت به وجود آمده.
  • در سمت راست به منبع (source) راه دارد و نجات زایان. در سمت چپ به ماتریکس راه دارد و به آن (ترینیتی) و به پایان گونه‌های شما (بشر).

تفاوت بسیار زیادی بین «شناخت یک راه» و «قدم گذاشتن در آن راه» وجود دارد.

  • اسمیت: چرا آقای اندرسون؟ چرا؟ نئو: چون من انتخاب کردم.
  • هر چیزی که آغازی دارد، پایانی هم خواهد داشت.



کپسول آبی رو برداری قصه تمام است، تو تختت بیدار میشی و به باورهات ادامه می‌دی کپسول قرمز رو برداری تو سرزمین عجایب می مونی و می‌فهمی که لانه خرگوش چقدر عمیق است.
۱۰ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۰۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سامان

قرص آبی یا قرص قرمز؟

قرص آبی یا قرص قرمز؟



قرص آبی یا قرمز، درخت دانش، یا اعتقاد ؟

 

"تو قرص آبی رو می خوری - داستان تموم میشه ؛ از خواب بیدار می شی و به هر آنچه که تابه حال اعتقاد داشتی معتقد خواهی ماند." مورفیوس، ماتریکس قسمت اول

 

این سوال از ما می پرسد آیا واقعیت، حقیقت، دانش ارزش پیگیری دارند یا نه. قرص آبی این انتخاب است که آگاهی ما را همانطور که هستیم ترک خواهد کرد، در زندگی که شامل باور ساده و ایمان کورکورانه و عادت های غیرمعمول با آن چه که به دست آورده اید و حفظ شده و به عنوان حقیقت توسط شما نگه داشته می شویم.

قرص آبی ما را با آسایش بسیاری از چیزهایی که ما معتقدیم دریافت خواهیم کرد، در جهان روزمره نگه می دارد و در همه چیز مورد بررسی قرار نمی گیریم. ما این قرص را انتخاب می کنیم اگر اعتقاد داشته باشیم که ما زندگی حقیقی نداریم. قرص آبی اجازه می دهد تا هویت هایمان را حفظ کنیم و ارتباطات ما با خانواده و دوستان دست نخورده باقی بماند.

 

سوال قرص قرمز، قرص آبی در داستان ماتریکس در واقع نمونه امروزی از داستان قدیم کتاب مقدس سنت های مذهبی غربی و انتخاب میوه از درخت دانش یا از درخت ایمان در زندگی ابدی در باغ عدن است.

 

درخت دانش ، یا درخت زندگی؟

 

"در وسط باغ عدن، درخت زندگی و درخت شناخت نیک و بد وجود داشتند. خدا می دانست که اگر از میوه درخت خیر و شر بخورید همانند او چشمانتان باز خواهد شد و خیر و شر را خواهید شناخت"

 

"درخت زندگی درخت ایمان بود و راحتی باور داشتنی که برای همیشه زنده ماندن را به ارمغان می آورد. کسانی که درخت دانش را انتخاب کردند از باغ عدن اخراج شدند و از بازگشت به میوه عقیده به زندگی ابدی محروم گشتند"

 

این گونه بود که بشر تکاملی از انسان های اولیه به انسان های خودآگاه پیدا کرد.


"یک شمشیر شعله ور، در حال رعد برق زدن به عقب و جلو برای محافظت از راه یافتن به درخت زندگی قرار داشت"

 

هدف برای ارائه این مرجع به داستان در پیدایش، افزایش مقایسه انتخاب هایی است که داده شده است: دانش و اعتقاد

در اینجا هیچ قصد و هدفی نیست که نشان دهد که دانش از لحاظ اخلاقی نادرست است یا به بدی می گراید یا انسان را گناهکار می سازد

تضاد بین یک رویکرد به زندگی بر اساس ایمان انگیزه امید بخش مثبت یا با نتیجه ای مانند آخرت در مقابل یک رویکرد به زندگی با دانش و هدایت خرد ارائه در این مطلب ارائه شده است.

برخی ممکن است هر دو انتخاب را بعنوان نادرست یا ناکارامد از زندگی ارائه دهند. بعضی حتی ممکن است یک انتخاب را از نظر اخلاقی نادرست مشخص کنند. چنین انتقادی از اینجا اجتناب ناپذیر است.

قرص قرمز مسیر فلسفه و استدلال و تفکر انتقادی و علم و آزمایش است. قرص آبی این است که از باورهای ساده و غیر انتقادی و تصمیم گیری عاطفی برخوردار است. کدام یک باید باشد؟ آموزش و پرورش و هنر و علوم لیبرال در مورد قرص قرمز است.

 

یکی از مباحث اصلی ماتریکس این مفهوم است که اگر می خواهید دنیای خود را به آن چه می خواهید تبدیل کنید، ابتدا باید برنامه خود را شناسایی کنید، تصمیم بگیرید که آیا برنامه ریزی دقیق است یا نه، سپس تصمیم بگیرید که آیا مجددا خودتان برنامه ریزی کنید یا خیر.

 

شما در یک کلاس فلسفه و در بسیاری از کلاس ها به چالش می افتید. چگونه به چالش هایی که آموزش و پرورش اعتقادات شما، به دنیای قرص آبی شما پاسخ می دهد، پاسخ خواهید داد؟

 

هشدار: خطرات قرص آبی 


فکر می کنید که قرص آبی بهترین راه رفتن است، قرص آبی شما را با آسایش و امنیت و ثبات و نظمی که به شما ارائه خواهد داد روانه می کند. هزینه های زیادی برای کسانی که از این رویکرد به زندگی را استفاده می کند وجود خواهد داشت. این جامعه ای است که تحت تأثیر این تفکر غیر انتقادی قرار می گیرد. کسانی که از آن برای خطرات بیشتر عفونت ها و بیماری ها استفاده می کنند، از کسانی که از آخرین یافته های علمی در مورد علل بیماری و گسترش بیماری استفاده نمی کنند، افشا می شود. این اجازه می دهد مردم را به داشتن مفاهیم کلیشه ای و عصبانیت از دیگر مردم و به عمل بر ادعاهای دروغین دست بزنند. این ایده ها و شیوه های نژادپرستانه و جنسیتی را پشتیبانی می کنند و سایر اشکال تبعیض بی عدالتی ها بر پایه باورهای غیر انتقادی است. این افراد تمرین کنندگان راه قرص آبی را، برای قربانی کردن، توسط شارلاتان ها و کسانی که برنامه های پونزی را بر اساس امید غیر عقلانی اجرا می کنند، مورد بررسی قرار می دهند. مسیر قرص آبی برای کسانی که نگرانی خود را نسبت به دیگران و در حال حاضر در طول مدت دراز مدت دارند جذاب است اما اغلب ثابت می کند که کاملا مخالف آنچه که در هنگام انتخاب آبی قرص انتظار می رفت خواهند بود. این یک خط دادن به انتخاب شما نبود این فقط پیامد این انتخاب بود.


باور و شک


اعتقاد و شک و تردید نقطه مخالف دولت های روانشناختی هستند.

آنها نمی توانند همزمان با یک ایده وجود داشته باشند.

فلسفه بر اساس فرآیند تحقیق با استفاده از روش دیالکتیکی برای تفکر استوار است.

پرس و جو فرآیندی است که ذهن می تواند از شک به اعتقاد وارد شود.

برای روش و فرآیند ذهن فلسفه هر موقعیتی که به دست می آید، بایستی مستلزم ادامه روند تحقیق و بررسی باشد.

شما نمی توانید به شک و تردیدهایتان هم شک کنید! شما می توانید به تحقیق و تردید در مورد آن بپردازید تا آن را به طریقی حل و فصل کنید و به باور برسید.

شما می توانید باور کنید و سوال بپرسید و آن را به معاینه بحرانی بسپارید. شما نمی توانید یک شک را باور کنید. شما فقط به سادگی شک می کنید.

بنابراین، فلسفه درباره تفکر در مورد عقاید و حل و فصل بر روی اعتقاد با استفاده از استدلال و شواهد در هر کجا که ممکن است؛ می پردازد. همچنین در مورد ادامه روند بررسی باورها یا موقعیت ها با استفاده از روش دیالکتیکی ادامه داده می شود که در میان یک جامعه از محققان که در خدمت تقویت عنصر حیاتی تفکر دقیق هستند، انجام می گیرد.


افتادن در اسارت خیر و شر یا رسیدن به جاودانگی و بهشت؟

۱۰ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سامان

ریشه های فلسفه

در زمان سقراط یعنی حدودا ٤٠٠ سال قبل از میلاد مسیح یونانی ها دیگر به داستان ها درباره خدا و راهنمایان خدا اعتقاد نداشتند. داستان هایی که برای راهنمایی انسان ها فراهم شده بود. آن ها فکر می کردند که نمی توان دربرابر فرمان خدایان درمورد چیز هایی که گفته شده ایستاد همان چیز هایی که به صورت داستان های مختلف بار ها و بارها تکرار شده و ملکه ذهن شده بودند.

ایده هایی نظیر ایمان و سرنوشت که مورد قبول عمیق مردم قرار گرفته بودند. و حالا داستان هایی می شنیدند که اعتقادات و عقاید را زیر پا می گذاشت و سوالاتی که پاسخ های داده شده به آن ها جور در نمی آمد.

با این حال خیلی ها ترجیح می دادند در این باره نظر نداده و همان راه را ادامه بدهند. چرا که فکر می کردند که خدا و چیزهایی که آفریده به نوعی شبیه به هم هستند. آن ها بسیار زیاد به جاودانگی، وفاداری و مسائل مربوط باور داشتند.

در زمان سقراط شرایط یونان تحت تغییرات اساسی و زیربنایی بود. آن ها داشتند از فرهنگ زبانی به فرهنگ و تاریخ مدون تغییر پیدا می کردند. چرا که نوعی از کاغذ را ساخته بودند که می توانستند روی آن اطلاعات زیادی نظیر بازی ها فرهنگ، قانون، داستان ها و عقاید در قالب داستان ها را ثبت کنند. دیگر نیازی نبود آن ها داستان ها را مو به مو و به دقت تمام و کمال حفظ کنند و برای دیگری بازگو کنند.

افلاطون ایده ها را می نوشت و روی آن ها آزمایش انجام می داد و نتیجه گیری هایش را یادداشت می کرد. همین طور سوال و جواب ها را می نوشت تا خواننده بتواند روی آن ها فکر کرده و جواب ها را بهتر لمس کند. همین طور خواننده متن می توانست هزاران بار آن را بخواند و آزمایش را تکرار کند.

امروزه تعداد افرادی که دیگر به خدا اعتقاد ندارند بسیار بسیار زیاد تر شده است. بسیاری هم این اعتقاد را دارند که جهان در یکپارچگی نبوده و هر کس باید خودش نظم و قوانین زندگی اش را تدوین کند! در واقع هر کس باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. جامعه غرب هم از یک فرهنگ نوشتاری تبدیل به یک فرهنگ الکترونیکی شده است.

اکنون بشر آماده این است که یک فرهنگ مبتنی بر اخلاق را پایه گذاری کند و ما در این راه در نقطه شروع ایستاده ایم و این شروع دوباره بشر و آغاز دوباره دنیاست.

بعضی ها دیگر حقیقت را در سطح فراجهانی باور ندارند. برای فهم بهتر اینکه چرا بشر به این جا رسیده باید برگردیم به یونان زمان سقراط؛ و اینکه چه فلسفه و تفکری به مردم پیشنهاد شد. جالب است بدانید که این فلسفه هنوز هم کلیدی برای جواب گویی به بسیاری از سوالات است.

تمام نکات کلیدی که برای این پاسخ ها بدست آمده نتیجه کار ارسطو و افلاطون است. به این منظور شاید لازم باشد که نگاهی مختصر به یونانی ها داشته باشیم تا متوجه بشویم که چطور از این میان توانستند فرهنگ و کلید های حل مساله را بیابند.

همه این ها از حس کنجکاوی، یک مشکل و یا یک سوال شروع شدند و تفکر انتقادی هم در کار نبود ولی در دوره دقت و صراحت تفکر ها انتقادی تر شدند و تمرکزها بیشتر به سمت پیگیری، ارتباط و وابستگی، تناقضات و تضادها پیش رفت و در دوره سوم یعنی تعمیم، ذهن ها به فراسوی رمانس و صراحت پرواز کرد و نگاهی کلی تر به همه چیز پیدا شد.

سیستم های باوری؛ پست مدرن (فرا نوین یا فرامدرن) ، تفکر غیر انتقادی
همانطور که مردم رشد می کنند و به بلوغ می رسند و یاد می گیرند، اعتقادات و سیستم های اعتقادی خود را به دست می آورند و جمع آوری می کنند. آنها این کار را از طریق دریافت و پذیرش از روند یک داستان در مورد چگونگی چیزهایی در این جهان و در قلمرو فراتر از آن و از طریق اعتقادات ضمنی در زبان عادی و استفاده از آن اتفاق می افتد، دریافت می کنند در واقع گاهی هم به صورت نا آگاهانه چیز هایی که خوشایند هستند را به عنوان باور می پذیرند.
به این ترتیب، مفروضات و پیش فرض هایی برای فرآیندهای تفکر که از طریق زندگی روزانه وارد شده اند، به دست می آیند. (در این باره می شود از دیدگاه علوم کامپیوتری این طور تفسیر کرد که خود را با زبان سی پلاس برنامه نویسی می کنند)
در ابتدا کسانی که چنین اعتقاداتی را کسب می کنند می خواهند پذیرفته شوند و حتی ارزش های گروه های مختلفی را که می خواهند در آن پذیرفته شوند یا مایل به عضویت در آن هستند را تایید می کنند نه انتقادی در کار است و نه حتی بررسی آن ها.

پس از به دست آوردن سیستم های باور، به عنوان پایه ای برای کسب اعتقادات اضافی عمل می کنند.
و سپس هر ایده و سیستم دیگری که وارد می شود فقط و فقط وقتی مورد پذیرش آن ها قرار می گیرد که توسط نظام اصلی و اعتقادات پایه ای تایید شده باشد و گرنه فیلتر شده و حذف می شود. این اتفاق به صورت ناخوداگاه می افتد.

این تئوری همدستی حقیقت است!

مشکل این رویکرد به حقیقت این است که باید روش دیگری برای ایجاد اعتقادات اساسی داشته باشیم، در حالی که از درون سازگار باشند ممکن است با هیچ مدرکی غیر از اعتقادات خود حمایت نشود و انسان تبدیل به سنگ شود!

نرود میخ آهنی در سنگ!

همانطور که سیستم های اعتقادی گسترش می یابد، آنها می توانند به نقطه ای برسند که باورها و ایده ها بسیار شتابان پذیرفته شده و هنگامی که یک فرهنگ یا فرد به نقطه ای برسد که تفکر پذیرفته شده نا متقارن باشد. ممکن است حتی تناقضات واضح بر روی بازتاب رفتاری جامعه یا فردی عقاید را پذیرفته وجود داشته باشد.
پس از اولین نشانه های وجود مشکلات، سیستم های اعتقادی به طور کامل رها نخواهند شد و مشکلات هم به شکلی جدی تلقی نخواهند شد.
در عوض، تلاش برای حفظ سیستم اعتقادی با معرفی مقدماتی و تفسیرهای متناظر طراحی شده که به منظور تعریف آنچه "اختلافات ظاهری" نامیده می شوند، تلاش می شود تا مشکلات سرپوش گذاشته شده و مانند داروی آرامبخش مشکل را عمیق تر کنند.

این فرآیند ادامه خواهد یافت تا زمانی که تفسیرهای مقدماتی و تفسیر های جایگزین به نقطه ای برسند که نیاز واجد شرایط بیشتری را تولید می کنند و سپس روند آن بسیار سنگین می شود که اعتقادات و ایده های اساسی می تواند تحت نظارت دقیق تر قرار گیرد، پذیرش نیاز به یک مجموعه متناظر از باورهایی که بیشتر درون سازگار هستند و رضایت به خواسته های ذهنی و تمایل به سرچشمه خارجی دارند.

به طور ساده اعتقادات اساسی هرچیز به جز خودشان حتی اگر حقیقت محض باشند را نابود می کنند و برای اشکالات خود تفسیرهایی می سازند این تفسیر ها رفته رفته به مشکلات بیشتری بر می خورد و رفته رفته تفسیرها سنگین و سنگین تر شده و تا حد بسیاری پیش می رود.

این در زمان سقراط اتفاق افتاد زمانی که داستان های بسیاری در مورد خدایان و الهه ها از طریق چشم انداز های استدلال انتقادی برابری ناپذیر و نا متقارن مشاهده شد. برای سقراط، مبنایی برای پایه اخلاق و نظم اجتماعی، به غیر از آنچه که توسط داستان های یونانی ارائه می شد، مورد نیاز بود. با به اشتراک گذاشتن این تحقیق سقراط، افلاطون دید که ایده ها و نظریات پیش از سقراط ناسازگار بودند، و یک دیدگاه جایگزین در مورد چگونگی انجام هر چیزی واقعی و چگونگی شناخت هر چیزی و هر چیزی که بود؛ نیاز دید.

در حال حاضر برای سقراط، افلاطون و ارسطو، ایده ی خدایان یونانی به لحاظ عقل به معنای کم اهمیت تبدیل شده بود!
بنابراین ایده یک نکته انتزاعی بیشتر برای آنها به عنوان یک نکته رضایت بخش و  به عنوان توضیحی از ریشه ها و نظم مطرح شد.

ایده های آن ها چیزی بود که دیکته های کور کورانه پذیرفته شده از گذشتگانشان را نابود می کرد.
این ها تحولاتی هستند که منشاء اندیشه های فلسفی غرب را نشان می دهند.

بار دیگر سیستم های اعتقاد مذهبی غربی نیز به ایجاد یک سنت تفکر انتقادی منجر شد. خدای اولیه عبری ها، دارای نقاط ضعف آشکار بود و به هیچ وجه کامل نبود او حسود، مظلوم و ناعادلانه عمل می کند. برای مسیحیان، ایده ی خدای عبری برای کسانی که تحت تأثیر یونانی اندیشه بودند، قابل قبول نبود. مسیحیان ایده یک وجود ایده آل، حقیقت محض، خوبی و زیبایی را از یونانی ها می گرفتند و آن را در لایه ای از تفکرات عبری ها قرار می دادند.
ایده هایی از ایده آل بودن یونانی ها که باعث بروز بسیاری مشکلات شده بود.

سنت های غربی کتاب مقدس را بعنوان معانی الهی و به همین ترتیب به کار می گیرند و به این ترتیب، برای بسیاری در آن سنت هایی که محافظه کار و بنیادگرایان هستند، تفسیر هایی برای تفسیر مهربان بودن خدا در عین عذاب دهنده بودنش و این گونه مسائل به ارمغان می آورند.

مشکل از اینجا شروع می شود که انسان می پرسد یک وجود خوب چگونه می تواند شر هم باشد؟

پس تفسیرهایی به وجود می آیند تا این مشکلات را برطرف کنند.

در گذشته مردم تفکراتی از چندین سیستم باور را قبول داشتند؛ کلاسیک، مدرن و فرامدرن.
بدبختانه،این جمع آوری اعتقادات اغلب از طریق پذیرش ناخودآگاه شروع می شود که دارای اعتقادات مذهبی بدون سوال است، با وجود ناسازگاری های بسیاری و ویژگی های غیرواقعی مجموعه جمع آوری شده!

آنها این ایده ها را درست همانطور که از مقامات مطرح می شوند، قبول می کنند و همان طور که توسط همسالانشان به اشتراک گذاشته می شوند می پذیرند و باور می کنند.

این یک تعریف از بی هویت بودن است.
آنها جدا از لیاقت مطلب برای پذیرفته شدن، آن را می پذیرند.

در میان باورهای متناقض، ایده هایی هستند که به طور همزمان از نسبیت گرایی و مطلقیت، تجربی و ایده آلیسم، آزادی و جبرگرایی، مادی گرایی و ذهن غیر فیزیکی نمود می کنند که هر کدام به شدت قدرت مند هستند و ممکن است با یکبار شنیدن آن ها سیستم اعتقادی شما از هم بپاشد!

در این میان ترکیباتی مثل ترکیبات شیمیایی عناصر که خاصیت جدید می سازند؛ وجود دارند که باور ها و سیستم ها را در هم می آمیزد:

- یک خدای واحد باید وجود داشته باشد و هر کس حق دارد که به آنچه که در مورد خدای خود می خواهند باور داشته باشد و این درست باشد!

- واقعیت از نهادهای فیزیکی و معنوی تشکیل شده است و واقعیت این است که هر گروهی موافق آن است!

- بسیار از اعمال اشتباه و شیطانی هستند، هرچند اگر مردم باور داشته باشند که این ها خوب هستند و درست!

- اعمال شیطانی وجود دارد و هیچ راهی برای اعلام چیزی برای بد بودن وجود ندارد!

- ما باید برای ایمنی و بقای خود قضاوت های اخلاقی داشته باشیم و هیچ کس نباید قضاوت های اخلاقی در مورد دیگران و رفتارهای آنها انجام دهد!

- ادعاهای واقعی و دروغ وجود دارد و حقیقت هدف نیست!

- دانش وجود دارد، ولی این خرد برتر و یا سازمان یافته ای وجود ندارد!

- علم راهی است برای ارزش گذاشتن بر مفاهیم الهی، اساطیری و معنویت!

- رفتار انسانی نتیجه فاکتورهای علّی و آنچه که برای هر انسان و انسان سرنوشت و یا مقصد است، کاملا آزاد است که برای خود تصمیم بگیرد که چه کاری انجام خواهد داد!

فلسفه در یک فرهنگ زمانی ظهور می کند که سیستم های اعتقادی دیگر به تمام سوالات مهم پاسخ نمی دهند و در درک و پاسخ دهی به سوالات باز می مانند. یکی از مشکلات بسیاری که در مورد اعتقاد پست مدرن مطرح شده این است که هیچ تناقضی وجود ندارد و مشکلی نیست چرا که با مجموعه اعتقاداتی که باید مورد توجه قرار گیرد، تناقضات و ناسازگاری قابل قبول هستند!
در عوض، تمرکز بیش از حد و مضر برای ارزش ها و تحمل تمام باورها و باورهای سیستم وجود دارد!
نظرات متمایز از ادعاهای اثبات شده نیست.. هیچ دانش عینی و بلفطری وجود ندارد!
و هر ادعایی صرفا درج نظر است!

بنابراین، بسیاری از دانش آموزان با عادت های ضعیف ذهنی به کالج ها و دانشگاه ها می آیند و با باورهایی که ناسازگار و متناقض هستند، درگیر می شوند. علاوه بر این، آنها دارای باورهایی هستند که توسعه مهارت های تفکر انتقادی آنها بسیار دشوار است. بعضی معتقدند که همه ادعاها عقاید هستند و هیچ دلیلی برای بررسی عقاید آنها وجود ندارد، زیرا آنها حق دارند که هرگونه عقایدی را که انتخاب می کنند نگه دارند و انتخاب کنند که در مجموعه های اجتماعی خود باقی بمانند و به این باور برسند که آنها نیاز به ادامه سیستم های باوری خود دارند که در آن گروه ها محبوب هستند.

اگر سیستم اعتقادی به امید و آرامش در مواجهه با مرگ یکی از عزیزان و یا مرگ پیش بینی شده از خود تفسیری را ارائه می دهد، انگیزه بسیار قوی ای برای حفظ این باور ها به خاطر ترس از هرج و مرج و برای ایجاد آرامش به وجود می آید چرا که می ترسد توسط سیستم اعتقادی آشنایان و گروه خود طرد شود. علاوه بر این، این ترس وجود دارد که در پذیرش یک سیستم اعتقادی دیگر، یکی از مواردی که به آن گروههایی که متعلق به آن است، دچار بی اعتنایی شود. شاید در تصمیم گیری برای حفظ اعتقادات که  موجب آرامش است، میل بیشتری به داشتن یک روح داشته باشد که در مرگ بدن، بدنی باقی می ماند و در لذت غیرقابل تصور خواهد ماند، لذا برای حفط نظم و آرامش هیچ گاه سیستم باوری اساسی اجازه تغییر نخواهد داد.

توانایی کنترل بر باورها نیز ممکن است بسیار ارزشمند باشد چرا که بسیاری از این انتخاب ها برای حفظ اعتقادات آرامش بخش قدیم به عنوان نمایش این توانایی، حفظ توهم کنترل، به جای مشاهده، انتخاب، بررسی و تجدید نظر یا رد از سیستم اعتقاد به عنوان یک تجربه دیگر ارائه شواهد از توانایی کنترل برخی از جنبه های زندگی یک نفر است. برای حفظ اعتقادات، ساده تر و اقتصادی تر است تا بازنگری های آن را در نظر بگیریم. پذیرش و ادامه دادن یک سری اعتقادات که در آن ارائه می شود، در مقایسه با مراقبت دقیق و انتقادی از سیستم های باور، و ارزیابی و تصمیم گیری درگیر در توسعه و نگهداری یک سیستم باور است که یکپارچه و با شواهد حمایت می شود، بسیار کم اهمیت تر است.

مردم می خواهند هر گونه عقایدی را که انتخاب می کنند برای نگهداری و حسابداری برای آنها صرف نظر کنند، صرف نظر از حق داشتن هرگونه عقایدی که آنها انتخاب می کنند و اصرار دارند که در همه این موارد باید تحمل شوند.

با این حال، تحمل خود، نابرابری است زیرا پست مدرنیست ها آن را تبلیغ کرده اند. تحمل احترام نیست تحمل کردن این است که با چیزی کنار بیاییم. تحمل مردم و اعتقادات ارتقا یافته است، اما هر زمان که از رفتارها تحمل می شود، ایده های فرد و گروه ها در شیوه های جسمی و احساسی آسیب می بینند، که این گمراه کننده و مضر است.

کسانی که از بردباری حمایت می کنند نمی توانند صادقانه عمل کنند. این به این دلیل است که:

- متجاوزان

- قاتلان

- کودک آزاران

- نژادپرستان

- مزدوران

- گروه های متعصب و افراطی

به وجود آمدند.
آن ها نمی توانند افراد را تحمل کنند، و انتظار دارد توسط دیگران پذیرفته شوند.

با افلاطون و مدرسش سقراط ما توصیفی از فلسفه را داشتیم. انسانها در سفر هستند در مسیر آنها موانعی وجود دارد. سوالات عمده، مشکلات و مسائل مانند رودخانه هایی هستند که باید برداشته شوند. در حال حاضر در کنار یک طرف این رودخانه ها وجود دارد. هنگامی که به رودخانه می رسید، می توانید هر قایقی را که می خواهید برای عبور از رودخانه استفاده کنید. انواع مختلفی وجود دارد. بیش از اندازه برای همه وجود دارد آنها در رنگ، شکل، مواد، روش ساخت و اندازه متفاوت هستند. شما می خواهید بهترین قایق ممکن را انتخاب کنید که از طریق رودخانه عبور کند. هیچ قایق کامل نیست هر قایق مشکل دارد هر قایق در آب می ماند بعضی از آنها بسیار زیاد و خیلی کم هستند. بعضی از آنها به شیوه ای بسیار ضعیف ساخته می شوند و بعضی از آنها به خوبی ساخته می شوند.
بعضی از مردم قایق را برای استفاده بر اساس رنگ آن انتخاب می کنند. آنها رنگ های خاصی را دوست دارند و طبق علاقه هست که انتخاب می کنند و همه چیز مورد توجه آنها است. دیگران براساس اندازه خود را انتخاب می کنند و می خواهند بزرگترین قایق را پیدا کنند. هر کسی که انتخاب می کند دلیل و روش انتخاب دارد. بهترین قایق ممکن است که مسافرانش را در سرتاسر رودخانه با خیال راحت حمل کند.
فلسفه یک روش تفکر است که برای انتخاب بهترین قایق انتخاب شده؛ که پاسخ به اساسی ترین سوالاتی است که انسان در مورد زندگی، دانش، حقیقت، خیر، زیبایی و غیره را به او می دهد.
فیلسوفان امیدوارند بهترین موقعیت ممکن را بسازند و امیدوار باشند که در آزمایشات موفق باشد. در طول قرن ها، این دیدگاه ها که فیلسوفان فکر می کردند، بهترین راه حل برای مشکلی بودند. پناهگاه های جدید ساختند و آزمایش کرده اند و دوباره هم تلاش می کنند. بنابراین، فلسفه تلاش برای یافتن بهترین قایق ممکن است، دانستن این است که بسیار احتمال دارد که هیچ قایق کامل نباشد. همانطور که انسانها پیشرفت و پیشرفت می کنند و تجربیات بیشتری کسب می کنند و تحلیل های انتقادی و روش های ارزیابی را ترسیم می کنند، موقعیت های فلسفی دقیق تر مورد بررسی قرار می گیرند و به طور کامل مورد آزمایش قرار می گیرند. فلسفه فرایند است. این یک روش تفکر است و همانگونه که دانش ما رشد می کند، فلسفه هم به آن توجه می کند، زیرا این روش تلاش می کند تا بهترین پاسخ های ممکن را به مهمترین سوالات ارائه دهد.
برخی از افراد به دنبال پاسخ صحیح به یک سوال یا راه حل درست برای یک مشکل هستند. فیلسوفان آموخته اند که آنچه را که انجام می دهند، به دنبال بهترین پاسخ ها و راه حل های ممکن باشد. بنابراین ما اکنون خواهیم دید که چگونه سقراط یک روش بهتر برای یافتن بهترین پاسخ ها را پیدا کرد و سپس ما چند سؤال یا مسائل مهم را بررسی خواهیم کرد و به بررسی آنچه فیلسوفان در طول زمان با آنها انجام داده اند، نگاه کنیم. در کل این تمرکز باید بر روی روش تفکر باشد که هدف آن دستیابی به بهترین پاسخ ها، راه حل ها و موقعیت های ممکن است، اگرچه کامل نیست.
اما شاید بعضی ترجیح می دهند که راحتی باورها را حتی از ایمان کورکورانه به تلاش برای رسیدن به موقعیت های نزدیک به حقیقت ترجیح دهند. برای بسیاری از این انتخاب معضل واقعی ارائه انتخاب دشوار است.

این نوع انتخاب برای انسان ها در داستان آدم و حوا ارائه شده است و دوباره در فیلم The Matrix نشان داده شده است.



پذیرفتن حقیقت تلخ یا دروغ شیرین؟
۰۹ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۱۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان

تالس فیلسوف هم عصر کوروش کبیر!

تالس

تالس فیلسوف مکتب ملطی بود که حدود ششصد سال قبل از میلاد مسیح می زیست از او به عنوان آغازگر فلسفه و نخستین چهره علم یاد می شود. او در میلیتوس در ایونیا جایی در ترکیه امروزی متولد و پس از سفرهای بسیار در همان جا از دنیا رفت.

از او حکایت هایی روایت شده که به حکایت حکما شبیه است از جمله داستان تالس وقتی که مشغول دیدن ستاره ها بود از شدت بی توجهی درون یک چاه افتاد؛ یا داستان احتکار زیتون توسط او چرا که توانسته بود تشخیص دهد که زیتون در آینده کمیاب خواهد شد!

 بعضی گفته اند که او سوداگر حرفه ای بوده مثلا، ارسطو درباره او چنین گفته: 

می گویند تالس در علم نجوم چنان مهارتی داشته که هنوز زمستان تمام نشده تمام دستگاه های روغن زیتون گیری را اجاره می کرده و همه محصولات را پیش خرید می کرده و چون کسی نمی دانسته که قضیه از چه قرار است، بعد از زمستان محصول زیتون به شدت کمیاب می شده و او از این طریق بسیار ثروت بدست می آورده.

تالس عقیده داشت همه مواد در یک عنصر نخستین وحدت دارند، او این عنصر را آب می دانست. ارسطو عقیده داشت ممکن است از این رو که همه موجودات به آب نیاز دارند به این نتیجه رسیده باشد. عقیده دیگر توانایی آب در بخار شدن و یخ زدن بوده و در آن زمان درک این موضوع برای کسی قابل فهم نبوده و این عامل باعث شکفتی تالس شده که آب به سه حالت جامد و مایع و گاز تغییر شکل می داده است.

سیال بودن و بی شکل بودن آب هم بی شک عاملی بوده که تالس را به این بکر فرو برده است که عنصر اصلی جهان آب است. 

تالس به روح معتقد بود و عقیده داشت آهنربا دارای روح است، چون می تواند آهن را حرکت دهد.

او همچنین می گفت همه چیز پر از خدایان است!

این گفته او کمی نا واضح است اما بعید می رسد او به درک همه خدایی رسیده باشد.

چیزی که تالس را متمایز می کند تلاش او برای درک جهان از راه تفکر و مشاهده و واقع بینی، دور انداختن افسانه های دینی و تفسیر های اساطیری است. به گفته ارسطو تالس شروع کننده ی فلسفه است.

معروف است که تالس خورشید گرفتگی سال ٥٨٥ قبل از میلاد مسیح را پیشگویی کرده است، او همین طور توانسته بود یک تقویم نجومی و یک تعیین خط کشتی ها از طریق ستاره های دب اصغر ایجاد کند.

او در ریاضیات قضیه تالس را به وجود آورد و همین طور توانست فاصله کشتی ها تا ساحل را پیدا کند.

یک مورخ می نویسد تالس توانست ارتفاع اهرام مصر را از روی سایه آن ها اندازه گیری کند. روش او برای این کار این بود که زمانی که اندازه سایه ما به عنوان انسان هم اندازه با قدمان شد سایه اهرام هم روی زمین برابر با ارتفاع آن ها خواهد بود و بدین ترتیب ارتفاع را بدست آورد.

از نظر سیاسی تالس در زمانی می زیسته که ماد ها و کوروش کبیر در ایران حکومت می کرده اند.


۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سامان

هرج و مرج یا کیهان؟

مردم بیشتر هرج و مرج را ترجیح می دهند و برای آن هر بهایی می پردازند.
انسان همواره با سوال های زیادی سر و کار دارد مثلا "همه این زندگی اصلا برای چیست؟" "ما از کجا به این دنیا رسیده ایم؟" "این زندگی چه معنایی دارد؟" "این جهان از کجا آمده و چگونه وجود دارد؟" "انجام چه کاری در زندگی درست است؟" 
معمولا به جای اینکه در مورد این سوال ها فکر کنیم جواب های دیگران را می پذیریم در واقع جواب هایی که فرهنگ و جامعه ی ما به ما می آموزد.
انسان ها از طریق زبان مادری از طریق سیستم باورهای اجتماع و خانواده و از طریق دین و مذهبشان پاسخ می گیرند، گاها در مدرسه در دوران تحصیل و دیگر منابع ! جز تفکر خودشان ...

معمولا همه ترجیح می دهند جواب های فرهنگ و جامعه را بپذیرند تا بخواهند بدون این جواب ها زندگی کنند! و نتیجه چیسـت؟
زندگی با دنیایی متشکل از بینهایت هرج و مرج .. پس آن ها نظم را می پذیرند و جواب های دیگران را قبول می کنند.

کیهان بهتر از هرج و مرج است

گذشت زمان سوالات بیشتری را در مورد نظم جهان به وجود می آورد، پایه و اساس نظم و هر آن چه به آن وابسته است ولی به خاطر حفظ این نظم باید دست از انتقادات بردارند و دوباره اعتقادات اولیه خود را تائید کنند.
پاداش برای باور داشتن همان اعتقادات ، نظم است ؛ این بهایی است که برای رهایی از سوال های بدون جواب می پردازند.
بسیاری هم این بها را می پردازند، چرا که از نتیجه ی این تغییر عقیده بسیار وحشت دارند چرا که ممکن است آرامش و ایمنی اشان به خطر بیافتد.
این نظم بزرگترین آرامش ذهنی را برایشان ارمغان خواهد داشت.

در ادامه داستانی برایتان می گویم که برای بسیاری از شما می تواند نشانگر، سرگرم کننده و یا آموزشی باشد..

پاپا نوئل

وقتی بزرگ می شدم درباره سانتا کلاوس پیر یا همان پاپا نوئل مهربون یاد گرفتم. برای سال های زیادی من از طرف بابانوئل مهربون تو روز کریسمس کادو می گرفتم. با این حال من بر این شدم که درباره این مرد پیر با لباس قرمز با خانه و کارخانه و گوزن های شمالی، خانم کلاوس و همه چیزای دیگه اش خیلی سوال کنم.
مثلا سوالاتی مثل "چطوری بابانوئل میاد اینجا؟" "ما که دودکش نداریم اون چطوری بیاد تو خونه؟" یک جواب برای مطمئن کردنم داشتند که من را قانع کنند که "بابانوئل از پسش برمیاد" "اون می تونه کارها رو انجام بده، نگران نباش"

خب ولی من قانع نمی شدم. من خیلی سوال داشتم. هر چه بزرگتر می شدم سوال ها هم بزرگتر شدند و هر روز، جواب ها کمتر و کمتر قانع کننده بودند. "پس بقیه افراد بابانوئل چی؟" "گوزن های شمالی چی می شن؟" "سورتمه بابا نوئل چقدر بزرگ بود که این همه کادو رو جا می داد؟" "بچه های زیادی همه جای دنیا هستند!" "چطوری همه این کارها رو توی یک شب انجام میده؟"

حالا به یک سن و سالی رسیده بودم که دوستانم از بابانوئل داستان تعریف می کردند و از شیرینی هایی می خوردند که بابانوئل براشون گذاشته بود، خب این یه دلیل موجه بود برای اینکه بابانوئل اینقدر تپل باشه!
اما این کافی نبود. سوالات زیاد تری بود که جوابی نداشت. گوزن شمالی، گوزن شمالی را تا به حال هیچ کس در حال پرواز ندیده!
من با این که یک بچه شهری هستم ولی تا به حال چند بار فیل دیدم، البته توی سیرک اسب و حیوان های دیگه هم دیده بودم، توی جاده ها هم گاو و چیزای شبیه بهش رو دیده بود و این رو می دونستم که اون ها باید پی پی کنند! در حقیقت باید مدفوع کنند.
پس پی پی اون گوزن ها چی میشد؟ کجا می افتاد؟ تعجب می کنم اون حتما باید یه جایی می افتاد! تمام طول شب که بابانوئل مشغول پخش کردن کادوهای بچه هاست این گوزن ها دستشویی نمی کنند؟ پس چرا تاحالا هیچ نشانه ای از آن ها نبوده؟


اگر مسیحی باشید یا در آمریکا زندگی کنید از بچگی این داستانها را در مورد بابانوئل می شنوید. البته خیلی هم مهم نیست آمریکایی باشید یا کجا زندگی کنید به هر حال در همه فرهنگ ها کسانی هستند که داستان شبیه به بابانوئل را دارند.

بچه ها یاد می گیرند که بابانوئل وجود ندارد! نه تنها بابا نوئل بلکه نوع بابانوئل در دیگر فرهنگ ها و جوامع و مذاهب نیز وجود ندارند آن ها داستان هایی هستند که به تدریج کامل تر هم می شوند. مثلا اگر بپرسم پس مدفوع گوزن شمالی چه شد می گویند: "برای اینکه از آسمان به زمین نیافتد زیر آنها کیسه هایی قرار می دهند تا مدفوع گوزن ها را در کیسه جمع کنند" و این ساده ترین سوال و جوابی است که پیش می آید!
اوه! نگید که داستان هاشون رو هنوز باور دارید.

بعضی اوقات بچه ها خودشان حقیقت را می فهمند. گاهی هم پدر، مادر ها حقیقت را می گویند. گاها خواهر، برادر های بزرگتر حقیقت را به کوچکتر ها می گویند. به هر حال ممکن است دوست، یا دوست یک دوست یا یک دوست بزرگتر از خودمان یا هر کس دیگری حقیقت را به ما بگوید. حالا ما دیگر نکته را گرفته ایم اما ...!

یک قانون وجود دارد و آن این است که تا وقتی که بچه هستی از بابانوئل کادو دریافت می کنی، وقتی بزرگ می شوی دیگر بابانوئل به آدم بزرگها کادو نمی دهد؛ پس در واقع بعضی پس از فهمیدن حقیقت برای متوقف نشدن کادو ها وانمود به نادانی می کنند تا این کار ادامه دار باشد.
این می تواند تا مدتی ادامه پیدا کند اما نه تا ابد و نه تا همیشه و نه همیشه برای داستان بابانوئل.

اما به نظر می رسد یکی از دلیل های اینکه پدر، مادر ها این داستان ها را برای بچه ها تعریف می کنند جنبه بامزه بودن آن است البته هیچ چیز بی هدف وجود ندارد حتی داستان بابانوئل اما مردم عادی معمولا برای خنده و تفریح این داستان ها را بازگو می کنند. بعضی هم که کمی متفکر هستند دلیل هایی مثل "این داستان می خواهد بفهماند که بخشیدن بهتر از دریافت کردن است" اما این ها دلیل نمی شود. درس بزرگ تری پشت پرده نهفته است.

ما می دانیم که این داستان درست نیست اما به خاطر این که احساس می کنیم ارزش هایی در آن نهفته است آن را بازگو می کنیم جالب اینجاست که حتی اگر به درستی و کامل هم ندانیم که این ارزش ها چیستند بلکه فقط حس کنیم یا فکر کنیم ارزش هایی در آن نهفته است.

حالا قرار است که به بسیاری سوال و بسیاری چالش ها برخورد کنید، بسیاری مسائل. بعضی از این مسائل درباره سیستم اعتقادی است که با دیگران در اشتراک گذاشته اید ممکن است به درست و غلط بودنش شک کنید یا حتی به این مشکل برخورد کنید که آیا باید به آن ها بگویم یا نه؟
اینجاست که شما به یک موضوع در زاویه دیگری در حال نگاه کردن هستید.


شخص اول درجزیره به امید یافتن قایق نجات!
شخص دوم در قایق به دنبال یافتن خشکی!

اما به هر حال مثل داستان بابانوئل که یک بچه باور می کند ما هم داستان هایی را باور کرده ایم که حقیقت ندارند و البته به خاطر این هدیه دریافت کرده ایم. آنها داستان هایی این چنینی را باور می کنند به این خاطر که هدایا را دریافت کنند هر چقدر هم سوراخ هایی پر نشدنی از اشکالات در آن ها باشد باز هم آن ها چشم هایشان را به روی این ایراد ها و اشکالات می بندند.
همین کافی است که مهری بر چشم و گوش ما بخورد که دیگر به مرور زمان حتی مسائل واضح و آسان تر را هم نتوانیم درک کنیم حتی با اینکه کاملا حقیقت جلوی چشممان است باز هم نمی توانیم آن را پیدا کنیم.

فلسفه جامع ترین و کاملترین فرآیند تفکری است که انسان، خود آن را طراحی می کند.

فلسفه نه وسیله ای است که انسان ها سیستم اعتقاداتشان را بر آن بنا کنند تا به سوالات و مسائل مبهم پاسخ دهند بلکه این وسیله ای است که توسط آن پاسخ ها را ارزیابی و مورد بررسی قرار دهند، آن ها را قابل قبول در نظر بگیرند و یا رد کنند.

افسانه ها

افسانه ها نوع دیگری از پاسخ گویی به یک سری سوالات هستند و این نوع پاسخ گویی یکی از اولین فرم های انتقال باور ها و پاسخ ها به دیگران است و این کار در قالب داستان های نسل به نسل و سینه به سینه که مدت هاست گفته شده انجام می شود. معمولا کسی که افسانه ها را ساخته می خواسته که از قالب فرم داستانی به سوالاتی که ممکن است بی جواب بوده باشند جواب هایی بدهد و امیدوار باشد تا مردم آن را باور داشته باشند. این داستان ها افسانه نام دارند. افسانه هایی که شاید واقعی باشند و شاید واقعی نباشند. 
حالا در اینجا برای مثال داستان بابانوئل را به عنوان یک افسانه در نظر بگیرید و یا یک افسانه ی تخیلی را، مهم نیست که آنها واقعی یا ساختگی هستند ؛ بازگو کننده داستان قصد دارد تا شنونده آن را باور کند.

خب یک نگاهی بیاندازیم به این که در حال حاضر کجا هستیم. بشر حس شگفتی در خود دارد، او سوالات زیادی دارد، بشر نیاز دارد تا سوال های اساسی اش پاسخ داشته باشند، تا بتواند نظم را در زندگی اش حس کند. چرا که بشر از هرج و مرج و آشفتگی می ترسد در واقع وحشت دارد.
انسان ها نمی توانند هرج و مرج روانی را تحمل کنند. 
معمولا اولین مجموعه از سوالات بشر در قالب داستان ها و افسانه ها پاسخ داده می شود. البته که با همزاد پنداری شخصیت های اصلی این کار را انجام می دهند تا به آن قهرمان نزدیک تر بشوند به این امید که مثل او باشند.

فلسفه ناشی از شگفتی است.

فلسفه از یک پیش زمینه فرهنگی ناشی می شود.

فلسفه ناشی از سوء استفاده از اسطوره ها، حقایق پذیرفته شده، باورها و داستان های یک فرهنگ است.

ما باید یاد بگیریم که چگونه سقراط در تلاش برای پیدا کردن حقیقت و خرد و برای تلاش های خود را برای پیدا فضیلت واقعی و  معنای خوب به مرگ محکوم شد.

پس در ادامه با من همراه باشید تا از ریشه های فلسفه بیشتر آگاه شوید.
۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سامان

من وجود دارم - آیا این به اندازه کافی شگفت انگیز نیست؟

ارسطو عقیده داشت که فلسفه از شگفتی آغاز می شود. تعجب و شگفتی از برخی چیزهایی است که بچه ها به خوبی انجام می دهند. 

برای بچه ها طبیعی است.

متاسفانه ما بزرگ می شویم، ما دیگر شگفت زده نمی شویم ما دیگر سوال نمی پرسیم چون به نظر عادی است و این یعنی دیگر نمی توانیم در برابر دیدگاه رایج جامعه استقامت کنیم.

ما برای قبول کردن آنچه که برای عموم مردم رایج است تشویق می شویم و پاداش می گیریم این انگیزه ای برای دور شدن از خود واقعیمان است چرا که مردم هر کس و هر چیز که شبیه تر به خودشان باشد را بیشتر مورد توجه قرار می دهند به همین دلیل اکثر ما از شگفت زده شدن دست می کشیم چرا که به دنبال تائید هستیم.


داستان

یک شب یک مادر جوان فرزند هفت ساله اش را به کالجی که من در شیفت عصر آن درس می دادم همراه خود به کلاس آورد؛ چرا که پرستار بچه نمی توانست آن شب از آن بچه نگهداری کند. وقتی من وارد کلاس شدم اون بچه پشت یک میز نشسته بود و داشت کتاب رنگ آمیزی اش رو رنگ می کرد؛ مادرش که شاگردم بود تقریبا هم سن و سال خودم بود.

ما طوری دور تا دور اتاق نشسته بودیم که همه بتوانند صورت همدیگر را ببینند و من هم در میان دانشجویان دیگر روی یکی از صندلی ها نشستم.

خلاصه که ما درباره درس اون جلسه شروع به صحبت کردیم؛ بعد از حدود بیست دقیقه اون شاگرد کوچولو گفت: "پس معلم کی می خواد بیاد؟" 

این رو به مامانش گفت.

مادر هم روشو کرد به بچه و گفت که ایشون معلممون بود، و اون معلم من بودم ..

اون بچه از اینکه که من در جلوی کلاس و روبه روی دانشجوها نبودم شگفت زده شده بود؛ کلاس دوباره به بحث درس برگشت.

بعد از کلاس من و اون مادر در مورد چیزی مربوط به دوره تحصیلی صحبت می کردیم، پسرک همین طور که در نور کم عصر سرش رو پایین انداخته بود و به اطراف و گل و خاک نگاه می کرد به آرامی شروع کرد به توک پا زدن به یک تکه گل سفت شده، و من هنگام صحبت کردن متوجه این موضوع شدم.

از مادر پرسیدم پسرت در مدرسه چطوره؟ و اون گفت که خوبه تقریبا جزو دانش آموزای متوسط مدرسه هستش.

من از صحبت با او دست کشیدم و رو به پسر کوچولو کردم و گفتم: چی کار می کنی؟ "هیچی" اون این جوابو داد.

به احتمال زیاد فکر کرده بود که کار اشتباهی انجام داده..

گفتم: نه تو اونجا داری یه کاری می کنی! چی کار می کنی؟

"هیچی" دوباره بهونه اش رو تکرار کرد.

بهش گفتم: من دیدم که به اون آشغالا لگد می زدی، می زدی؟

"بله" و او پذیرفت.

من گفتم: خب، چرا اون کارو می کردی؟

"بی دلیل"

گفتم: اگه اون کارو می کردی حتما براش دلیلی داشتی

"نه"

پرسیدم: در حالی که به اون آشغال لگد می زدی به چی فکر می کردی؟

"هیچی"

به نظر من حتما داشتی به یه چیزی فکر می کردی اونم تمام وقت...

این رو پرسیدم و بلاخره اون چیزی که امید داشتم اتفاق افتاد

"من در مورد خاک خیلی تعجب کردم"

پرسیدم: از چی اش؟

"که از کجا میاد"

گفتم: منظورت خاکه؟

"آره"

خب اون همیشه بخشی از زمین بوده!

"نه منظورم اینه قبل از اینکه بخشی از زمین باشه"

من از این سوال اون خیلی جا خوردم.

گفتم: یعنی قبل از اینجا کجا بوده؟

"وقتی زمین وجود نداشته چطور می تونی بگی چیزی بوده که خاک قبلا اونجا بوده؟"

بعد من رو به مادرش که فکر می کرد فقط یه مرد کوچولو با سطح متوسط داره گفتم: آیا می دونستی پسرت راجع به سوالاتی فکر می کنه که انشیتین با فکر کردن به اون مدل سوالا به نظریه نسبیت رسید؟

پسر شما درباره نسبیت و درباره فضا و زمان مطلق فکر می کنه..


خب این قضیه در واقع همان چیزی که خیلی از ما در دوران کودکی به آن فکر می کنیم و با بزرگتر شدن جواب های دیگران را می پذیریم و می پذیریم ولی فقط اندکی از ما به این نتیجه می رسیم که:


همه آن چه که باور داریم حقیقت ندارد!


فلسفه از شگفتی آغاز می شود. از به شگفت آمدن از اینکه چیزی که تصور می شود درست و عادی است!


داستان دوم

در شب هایی که آسمان صاف و بدون ابر است و آلودگی نوری شهر وجود نداره می توانید به آسمانی نگاه کنید که خیلی حرف ها برای گفتن داره.

معمولا بعد از دیدن آسمان شب چه می گویند؟

تقریبا همه می گویند که ستاره ها و ماه را می بینند البته اگر در موقعیتی باشند که در اون زمان قابل دیدن باشند.

حالا چه موقع خواهند پرسید که ستاره ها چه هستند؟

بعضی ها می دونند که ستاره ها مثل خورشید ما هستند که اطرافشان را روشن می کنند و خیلی ها این رو می دونند که ستاره ها منابع عظیمی از هیدروژن هستند که به عنصر سنگین تر هلیوم تبدیل می شوند و انرژی و نور بسیار زیادی تولید می کنند. مهمترین چیز آن فوتون های نور است.

جلب اینجاست که وقتی از همین افراد می پرسی که این آسمان رو چی می نامید؟ می گویند "فضا" "فضای بیرونی"


این داستانی است که همه ما به آن ایمان آورده ایم

ما به فضا نگاه می کنیم و بی شمار ستارگان خورشید گونه را می بینیم و این را می دانیم که این چراغ های چشمک زن بسیار بسیار دور هستند در واقع اون قدر دور هستند که با واحد های اندازه گیری عادی نمی توانیم این فاصله را بیان کنیم.

برای بیان ساده ی فاصله ستاره ها و اجرام فضایی تا زمین از سال نوری استفاده می کنند در واقع سال نوری واحد اندازه گیری فاصله است.

یعنی فاصله ای که نور در مدت یک سال می پیماید.

نور سرعتی حدود سیصدهزار کیلومتر بر ثانیه دارد یعنی در هر ثانیه نزدیک به سیصدهزار کیلومتر مسافت را می پیماید !


این توضیح ساده و پایه ای بود اما جالب اینجاست که نوری که از ستاره ها می بینید مسافت بسیار بسیار زیادی را پیموده تا به مردمک چشمتان برسد و شما آن را مشاهده کنید در واقع نزدیک ترین ستاره (البته بعد از خورشید) ستاره پروکسیما در سنتاریوس با فاصله 4.2 سال نوری از زمین و سومین ستاره نزدیک به زمین آلفا سنتوری با فاصله 4.3 سال نوری و ستاره ای دیگر به نام برنارد با فاصله 6 سال نوری از زمین هستند.


حال یک کهکشان که من نزدیک ترین کهکشان به راه شیری را خواهم گفت حدود 2.5 میلیون سال نوری با ما فاصله دارد که البته در حال برخورد با کهکشهان ما هم هست.

ممکن است کهکشانی 5 میلیارد سال نوری از ما فاصله داشته باشد بیشتر یا کمتر .. حال اگر این نوری که از آن قسمت ساطع شده نباشد شما هرگز نخواهید توانست با چشمتان چیزی را در آنجا مشاهده کنید. یک ستاره خیلی خیلی بزرگ تر از ستاره ی ما یعنی خورشید ممکن است به یک سوپرنوا یا نوا تبدیل بشود یا در یک سیاهچاله ادغام شود؛ یک کهکشان ممکن است با یک کهکشان دیگر برخورد کند و در هم ادغام شوند.


جالب اینجاست که وقتی در حال حاضر به تصویر آمان نگاه می کنید در واقع دارید به زمان های گوناگون فضا آن هم در یک لحظه نگاه می کنید!

شما در حال تماشای کلکسیونی از زمان هستید ..


در واقع بعضی از ستاره هایی که نگاه می کنید هزاران میلیون ها یا میلیارد ها سال است که در جای خود نابود شده اند اما هنوز نور آن ها در این سفر طولانی به زمین نرسیده که بتوان آن را دید! در واقع شم گذشته آن ستاره را می بینید.


چیزی که شما و دیگران می بینید و می بینند فقط یک توهم است.. توهمی از نور تابیده شده که به چشم شما می رسد ، نوری که میلیون ها سال پیش تابیده شده و حال خود آن اتفاق آنجا نیست بله میلیون ها سال پیش اتفاق افتاده ..


همچنین جای ستاره ها و کهکشان ها آن جایی که می بینید نیستند ! چرا که شما گذشته آن ها را می بینید!

تجربه ای که ما از دیدن فضا داریم کاملا منحصر به مشاهده فضا از زمین است.


به آسمان شب نگاه کنید "چه می بینید؟"



چیز ها ممکن است آن چیزی نباشند که همیشه می بینید!


من می خوام که به این ایده فکر کنید ..

چند باور ممکن است در شما وجود داشته باشد که حقیقت ندارند؟ کدام ها دروغ اند؟

کدام باور ها را باید به امتحان بگذارید تا بهتر درکشان کنید؟ کدام ها را باید بیشتر توضیح دهید یا شرح بدهید؟

البته این کار را به شیوه ای غیر از چیزی انجام دهید که قبلا با آن روش این ها را پذیرفته اید.


سقراط شگفت زده شد و سپس پرسید

من شگفت زده شدم و پرسیدم

فلاسفه بزرگ شگفت زده شدند و پرسیدند

تو هم در صورتی که شگفت زده می شوی بپرس!


اگر شگفت زده بشوی، می پرسی، اگر بپرسی پاسخ را خواهی یافت

to be or not to be that is the question

بودن یا نبودن .. پرسش این است

۰۵ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان

فکر می کنید فلسفه چیست

بر اساس این پرسش : فکر می کنید فلسفه چیست؟
به جواب هایی اشتباه رسیدم که بسیاری کاملا اشتباه و بسیاری نیمی اشتباه هستند.

اینجا برای شما نمونه های غلط را می نویسم:

- استدلال منطقی برای پاسخ به هر گونه سوال یا مشکلی.
- معنی که برای دیدن و برخورد با زندگی است.
- سیستم باورها و رفتارهای مبتنی بر تجربه و قضاوت.
- دیدگاه ها و باورهای مختلفی که مردم دارند.
- فقط نظرات شخصی.
- تفکر منطقی یا استدلال، با در نظر گرفتن همه آنچه شناخته شده است که قانع کننده است.
- یک قاب ذهنی.
- یک راه برای مشاهده جهان و تجربیه تجربیات زندگی و توضیحی برای آن ها.
- فکر و ایده متفکران بزرگ.
- چگونگی اینکه یک فرد قادر به مانور روی توانایی ذهنی خود است.
- نظریه ای بر اساس کدهای اخلاقی و استدلال است.
- مطالعه افکار خود بدون تاثیر نظرات و عوامل خارجی.
- ایده ها و چشم انداز های فردی در مورد زندگی یا هر چیز دیگری.
- دیدگاه فردی.
- هنر استدلال، تفکر و بحث.
- منطق، دانش، بدنه ای از اصول برای دنبال کردن.
- یک رشته تفکر، که شامل استدلال اخلاقی، منطق و اصول است.
- مشاهده و نظر، باور و تئوری.
- توانایی فکر کردن و ایجاد قضاوت های خود.
- چیزی که بر اساس آن زندگی می کنم.
- باور، روش زندگی یا دین و مذهب.
- روش زندگی.
- ترجمه پیچیدگی از همه زوایا و خلاصه آن به شرایط ساده آن است.
- نحوه تفسیر فرد، آنچه که با آن مواجه می شود و آن چه که منطقی است.
- تجزیه و تحلیل، پرسش، بحث و تفکر.
- اطلاعات از نسلی به نسل به دست می آید: باورها، داستان ها، مراسم ها و تجربیات.

این ها یا به کلی و یا در معنی تعریف های اشتباهی از فلسفه هستند.

در اینجا برخی از سوالات کلیدی در تاریخ فلسفه که فلسفه شناسایی شده است و آن ها پرسش های چندین ساله و تعریف سوالات هستند را می آورم:

- جهان درباره چیست؟
- جهان از چه چیزی تشکیل شده است؟
- بشر برای انجام چه کاری وجود دارد؟
- بشر چگونه زندگی می کند؟
- بشر چگونه خوب زندگی می کند؟
- خوب چیست؟
- چه چیز را باید بدانیم؟
- جهان وجود چیست؟
- آیا در وجود داشتن معنایی هست؟
- آیا معنای زندگی انسان، تاریخ و رنج است؟
- آیا همه هستی آن چیزی است که وجود دارد؟
- واقعیت چیست؟
- دنیا واقعی است یا توهم ؟
- آیا همه چیز درباره رنج است؟
- آیا رنج واقعی است؟
- آیا رنج می تواند برطرف شود؟ یا به پایان رسید؟
- زندگی معنی ای هم دارد؟
- زندگی پوچ است؟
- انسان آزاد است؟
- آیا انسان آزاد است که خود و سرنوشت خود را شکل دهد؟
- چگونه انسان ها شرافتمندانه زندگی می کنند؟
- چگونه انسان ها با شیوه ی شرافتمندانه با خانواده هایشان زندگی می کنند؟
- چطور می توانیم از هر چیز مطمئن باشیم؟
- چگونه انسان ها در دنیا با علم زندگی می کنند؟
- چگونه انسان ها در یک جامعه تکنولوژیک زندگی می کنند؟
- چگونه انسان ها در یک جامعه با تغییرات ثابت و مشکلات زندگی می کنند؟

حال برای بیان معنای فلسفه چند عبارت را بیان می کنم:

- هرگونه یادگیری بدون استفاده از تکنیک
- تعقیب خرد
- یک سیستم از مفاهیم فلسفی
- یک تئوری که بر اساس حوزه فعالیت یا فکر است
- باورهای عمومی، مفاهیم و نگرش های فردی یا گروهی
- پیگیری خرد؛ دانستن چیزها و علل آنها، چه نظری و چه عملی
- سیستم که شخص برای زندگی زندگی می کند
- بازتاب سیستماتیک ذهن بر معیارهای تفکر درست و عمل درست است
- این رشته ای ذهنی است که شامل: مشکلات، نگرش ها، روش ها، فعالیت ها، نتیجه گیری ها و اثرات است

در مورد مشکلات هم توضیح بدم که مسائل یا فلسفی هستند و یا غیر فلسفی
این گفتار مقدمه ای بر آشنایی با فلسفه بود

در مطلب بعدی از فلسفه و شگفتی خواهم گفت.


"هیچ چیز خوب یا بد نیست، تفکرات باعث آن می شوند" شکسپیر
۰۳ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان