۳ مطلب با موضوع «ژورنال» ثبت شده است

نذرى را به دست نیازمندش برسان

تا حالا به فکر کمک به کسی افتادی؟
تا حالا شده خودتو بگذاری جای اون آدم هایی که خرج روزمره شون رو هم ندارن؟
کسی که مجبوره ساده ترین و ارزان ترین غذا رو بیاره سر سفره اش، شاید مجبور بشه از همین وعده های خشک و خالی و ساده اش هم بزنه چون به معنای واقعی هیچی نداره!
امروز تو مرکز شهرمون، همین شهری که وقتی می خوان معرفی اش کنن می رن سراغ خونه ها و ساختمان های لوکس زعفرانیه و فرشته و مغازه های چند میلیاردی با طراحی ها و دکورهای گرونش، همون شهری که می رن سراغ برج و میدان آزادی اش، همون جایی که به برج میلاد می نازه، همون شهری که می خوان معرفی اش کنن فقط از خوبیاش می گن، آره تهران خراب شده رو می گم؛ تو همین شهر توی مرکز شهر یک مادر جوان با دو تا بچه که دنبالش راه افتاده بودن داشت یک گونی سنگین رو به دوش می کشید و از این سطل به اون سطل آشغال، پلاستیک جمع می کرد تا بتونه بفروشه و خرجی در بیاره!
درسته که قانون و قدرت مملکت باید برای این ها کاری انجام بده ولی مردم عزیزمون هم می تونن وقتی این افراد رو می بینن به اندازه توانشان، کمکی کنند. این زن حتی اجازه نداد از رفتنش عکس بگیرم!
گفت اگر شهرداری ببینه از این گزارش ها پخش می شه پولمون رو نمی ده، پلاستیکمون رو نمی خره نگیر خیلی ممنونم ولی نگیر!
یعنی من حتی دیگه نتونستم توضیح بدم که جایی قرار نیست پخش بشه جز یه وبلاگ کم بازدید ..

بیایید دعا کنیم :

خدایا در این روز نو و در این سال نو قدرت تغییر عقاید پوسیده رو به ما بده
به ما قدرتی بده تا بتوانیم عدالت را در قالب قانون در کشورمان و در سراسر جهان برقرار کنیم
خدایا کسانی که هر روز از تو طلب هدایت به راه راست دارند را هدایت کن شاید که بتوانند فقر را ریشه کن کنند، شاید از نعمت هایشان انفاق کنند شاید زکات و خمس را به افراد ضعیف جامعه بپردازند شاید دنیا را جای بهتری کنند ..
خدایا به ما تفکری عطا کن که نه فقط فقر مالی بلکه فقر ناشی از روش غلط زندگی را ریشه کن کنیم.
۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان

تنها منبع دانش تجربه است

از لحاظ لغوی دانش اسم مصدر دانستن است با ریشه دان در واقع دانش چیزی است که حاصل دانستن است.
البته تفاوت های میان مفاهیم دانش، بینش و نگرش وجود دارد که نباید آن ها را اشتباه برداشت کرد.

دانش ساختاری است برای تولید و ساماندهی یافته ها درباره جهان طبیعت، در قالب توضیحات و پیش بینی های آزمایش شدنی؛ دانش عبارت است از مجموعه دانستنی هایی که بشر برای زندگی خود از آن ها بهره می گیرد در زمان های قدیم دانش بشر محدود بود و گاهی یک می توانست بیشتر دانش بشری را در حافظه خود داشته باشد اما با رشد معلومات، دانستنی ها طبقه بندی شدند و حوزه های مختلف و تخصصی از دانش شکل گرفتند.

با کمی فکر کردن به این نتیجه می رسیم که علم در واقع به معنی اقدام قاعده مند در جهت توسعه و سازماندهی هدفمند دانش است که در قالب تفسیرهای قابل آزمایش و پیش بینی هایی درباره جهان صورت می گیرد.

دانش بشری را می توان به سه حوزه کلان فلسفه، هنر و علم تقسیم بندی کرد که در آینده به کنکاش در هر کدام خواهم پرداخت تا نتیجه گیری پایانی از میان این توضیحات پدیدار شود.

اما این موضوع را از فلسفه شروع می کنم امیدوارم مطالب جدید را به منظور درک بیشتر از هدف نوشتن این مطالب بهتر درک نمایید.
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سامان

بزن و بکوب تقدیم می کند

تا جایی که خودم و اطرافیانم یادشونه من همیشه درسم ضعیف بود از همان بچگی هم حواسم رو به کارایی که دیگران برای تعلیم و تربیت برنامه ریزی کرده بودند نمی دادم به همین خاطر همیشه جزو دانش آموزای متوسط و رو به ضعیف کلاس قرار می گرفتم البته تا جایی که یادم میاد هیچ وقت تجدید نشدم همونی که سر کلاس یه دور بهم می گفتن برای پاس کردن و یه نمره متوسط قبولی برام کافی بود.

یادمه کلاس پنجم که بودم معلمم اون قدر باهام لج بود که نتونستم دیگه تو اون مدرسه بمونم یه جورایی بعد از اینکه مدرسه ام رو عوض کردم شده بودم درس عبرت بقیه شاگردا البته اینو با توجه به شخصیت و اخلاق قابل پیش بینی معلم و مسئولین مدرسه حدس می زنم، دلیل اخراجم هم این بود که کلا آدم باج بده ای نبودم معلم نمی تونستم کنترلم کنه یا با نمره درس و تجدیدی و این چیزا بترسونه منو بهونه شلوغ کاری و اخلال تو نظم و درس نخوندن بود، هیچ وقت نفهمید که این اونه که باید نحوه ارتباط با یه بچه دبستانی رو بلد باشه؛ توقع داشت همه چیز مطابق دستورش انجام بشه که این روش هیچ کجا به جز تربیت سگ به روش شرطی پاداش و تنبیه صد در صد جواب نداده و همیشه شکست خورده؛ ازاین موضوع که بگذریم وقتی مدرسه ام رو عوض کردم انگار ملیتم رو عوض کردم چون تو مدرسه جدیدم که بعد از انقلاب اسلامی از زندان زمان شاه تبدیل به مدرسه زمان حال شده بود همه یه طور خیلی عجیبی مهربان و صبور و خوش برخورد بودند و این موضوع باعث شد که احساسات قفل شده ی من خودشون رو بازسازی کنند فقط حیف که نصف سال رفته بود و منم سال پنجم بودم و بعدش باید می رفتم مدرسه راهنمایی، خلاصه مهلت لذت بردن از خوبیا معمولا کمه ..

تو مدرسه راهنمایی آقای نویدی به جز چک زدن تو صورت بچه های خلق اله کاری بلد نبود بنده خدا زورش به چهار تا دانش آموز شیطون می رسید و تا جایی که می تونست چک و سیلی بود که می خوابوند تو سر و صورت بچه ها خدا روشکر من هفت هشت ده بیست بار بیشتر تو طول هر سال چک و سیلی و مشت و لگد نمی خوردم و گرنه تاحالا از بیماری پارکینسون اون قدر لرزش دست داشتم که نمی تونستم تایپ کنم یا بنویسم، خدا رو شکر گذشت و ما نه تنها تربیت نشدیم بلکه هر چی خصلت خوب خدادادی تو وجودمون بود هم داشت جاشو می داد به خاطرات اسارت تو دوران تحصیل!

دوره دبیرستان سیاست رفتاری ام رو عوض کردم و شده بودم محبوب قلب مدیر دبیرستان هر چند که سودی نداشت ولی به لطفش دیگه اونجا کتک نخوردیم و حتی چند تا جا نجات هم پیدا کردیم. معلم شیمی سال سوم دبیرستان دقیقا یادآور خاطره کلاس پنجمم بود، نمی دونم چرا ولی انگار که از پر انرژی بودن و سر خوش بودن یه نوجوون خونشون به جوش میومد یا شایدم اونقدر که دوست داشتن خوش باشن از روی حسودی دلشون می خواست آدمو خورد کنن ولی من سنگ نبودم که خورد بشم من مثل آب بودم صاف و زلال روشن و خوشحال، هیچی نمی تونست منو در هم بکوبه؛ چند بار تهدیدم کرد که "دلم می خواد بلند شم رو هوا چنان بزنمت که بمیری" هیکلشم گنده بود یعنی میزد واقعا جای مردنم داشت! خلاصه که بنده خدا تا آخرش موفق نشد حال منو بگیره فقط خون خودشو کثیف تر کرد.

تو دوره دبیرستان یه بغل دستی داشتم که تیپش و قواره اش اون قدر شبیه متال بازای آمریکایی بود که از چشم مدیر افتادم بنده خدا مدیرمون فکر می کرد من بچه خوبیم با این گشتم شیطان پرست شدم نمی دونست که امثال من آدمای آزاد و بی قید و شرطیم که هر جور حال کنیم رفتار می کنیم؛ خلاصه بگم که سر کلاس معلم داشت ریاضی درس می داد و من و آرمین داشتیم داستان می نوشتیم (یه این طور آدمای خلاقی بودیم یعنی) اگر می دونستم الان اون کاغذا کجاست که راحت تر می تونستم نمونه داستانای علمی تخیلی ام رو اینجا به اشتراک بذارم؛ هر روز هر زنگ تا جایی می نوشتیم که تبدیل به کورس داستان نویسی شده بود میز منو آرمین، آرمین یه پسر قد بلند و بور و سفید بود که همیشه می گفت من اصلیتم مال سوییسه، من اسم اصلیم لستره (Lester) یه بارم بهم گفت اسم کاملم لستر کاتره (Lester cutter) منم اون قدر تخیلی بودم باور داشتم که این بچه سوییسه بماند که بعدها رفتم تو گیم نت (بازی نت) بازی تفنگی کنم دیدم اسم یکی از کاراکترای بازی لستر کاتره، ولی به هر حال من و آرمین کل کل داشتیم کی بیشتر داستانش پیش رفته جلو ..

از اونجا به بعد یه مدت زیادی از هر جی درس و کتاب و یادگیریه جدا شدم ولی هیچ وقت در اصل یادگیری آدم متوقف نمیشه فقط از خواندن و نوشتن و ریاضی و حساب دیفرانسیل تغییر می کنه به کشف و شهود و درک علل هر واقعه.

هدفم از ارایه و درج مطلب توی این وبنوشت یا وبلاگ فارسی، ارتباط غیر مستقیم به واسطه این عنصر قدرتمند ارتباطی ساخت بشر، یعنی هنر اول یا ادبیات هست که بتونم با افرادی شبیه به خودم یا کاملا در تضاد با خودم ارتباط برقرار کنم و مطالب اون ها رو بخونم لذت ببرم و موضوعات و زمینه های فکری ام رو هم با اونها در میون بذارم.

بزن و بکوب هیچ موضوعی رو به طور مختصر بررسی نمی کنه همه چیز باید اینجا تا کوچکتر عنصر وجودی شکافته بشه و علت و معلول هر موضوعی باید اینجا به کمک تو و من به نتیجه ای برسه؛ امیدوارم با نظراتتون در هر پست من رو با خبر کنید و هر گونه ذهنیت، نظر، موضوعی که در مخیله آدمی می گنجه رو با من و دیگران به اشتراک بگذارید.

همزمان با فرو بردن هر دم "سپاسگزارم"
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۵۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان