هراکـلِـیتوس
از فیلسوفان ایونیایی دوره پیشا سقراطی است، که بنا بر گفته کاترین آزبورن نویسنده و فیلسوف انگلیسی میتوان او را تاثیرگذارترین فیلسوفِ این دوره نامید. وی شاهزاده اِفِسوس بود و میبایست فرمانروای اِفِه سوس میشد، اما از این سِمَت به نفعِ برادرش کناره گرفت. او از همشهریانش بیزاری میجست، و آنان را مورد تحقیر و توهین قرار میداد.
هراکلیتوس پایداری و ثبات در چیزهایِ جهان را رد میکرد و معتقد بود همه چیز در جهان در سیلان است؛ تا آن جا که وی گفته است نمیتوان از یک رودخانه دوبار عبور کرد. با وجود تغییر و سیلانی که از نظر هراکلیتوس در تمامیِ چیزهایِ جهان وجود دارد، وی لوگوس را تنها چیزِ ثابت و ایستای جهان میدانست.
پژوهشگران لوگوسِ مورد اشاره هراکلیتوس را «قانونِ حاکم بر جهان» میدانند. قانونی که تضاد، نمودِ اصلیِ آن است. ستیز و کشاکش میانِ اضداد، از نظر هراکلیتوس یگانه واقعیت و عدالتِ جهانی بود. به همین ترتیب، هراکلیتوس حتی جنگ را نیز عدالت و امری عمومی میدانست. وی را به دلیلِ نظری که در موردِ ستیز اضداد داشت، پایهگذار دیالکتیک میدانند.
فلسفه پیش از هراکلیتوس
فلسفه و نخستین فیلسوفانِ یونانی در ایونیه، در غرب آناتولی، در سده ششم پیش از میلاد پدیدار شدند.
این مکان در آموختن دانش به یونانیان بسیار پراهمیت بود، چنانکه میتوان گفت ایونیه، مهدِ تفکر یونانی است؛ و از طرفی میتوان همین لقب را به میلتوس داد و گفت میلتوس نیز مهد تفکر ایونیه است. میلتوس زادگاه نخستین فیلسوفِ شهیرِ ایونیه است: تالس.
ارسطو فیلسوفان میلتوس را طبیعتگرا معرفی میکند، چراکه آنان سعی میکردند جهانی را که به ظاهر بینظم به نظر میرسید، با اصولی ساده توضیح دهند؛ به عبارتی آنان همه چیز در جهان را قابل توضیح میدانستند.
منشا نخستین، آرخه، از حوزههایی بود که فیلسوفان میلتوسی در مورد آن تحقیق میکردند. آنان در پی توجه به تغییراتِ جهان، به این موضوع توجه کردند که ورای تمامی این تغییرات، نهایتا یک چیزِ ثابت و پایدار بایستی وجود داشته باشد که خمیرمایه تمامی چیزهاست. به این ترتیب هرکدام از این فیلسوفان، عنصری را به عنوان منشا نخستینِ چیزها معرفی میکردند، و در اینکه کدامین عنصر خمیرمایه چیزهاست، با یکدیگر اختلاف داشتند؛ اما نهایتا تمامی آنها در یک چیز با یکدیگر توافق داشتند: مادی بودن منشا نخستین.
از میان فیلسوفان میلتوسی تالس آب را، و آناکسیمنس هوا را بهعنوان منشا نخستین معرفی کردند.
شهر میلتوس در سال ۴۹۴ ق.م. بهدست هخامنشیان ویران شد، و با آن که این شهر ۲۵ سال بعد دوباره ساخته شد، اما دیگر بخاطر فلسفه شهرت نیافت. از آن پس برای مدتی کانون فعالیتهای فلسفی به منطقه یونانی نشین جنوبِ ایتالیا، مگنا گراسیا، انتقال یافت. موضوعات فلسفیای که میلتوسیان به آن میپرداختند نیز جای خود را به تفکراتی از قبیلِ سرنوشت روح داد.
فیثاغورس از جمله فیلسوفانی است که در جنوب ایتالیا اقامت داشت.
راسل میگوید که ورودِ ریاضیات در فلسفه، بهعنوان استدلال استنتاجی، از فیثاغورس آغاز میشود؛ همچنین راسل وی را تاثیرگذارترین شخص در عالم تفکر میداند، و توضیح میدهد آنچه بهعنوان مکتب افلاطونی شناخته میشود، در واقع مکتب فیثاغوری است.
فیثاغورس به تناسخ باور داشت و بنابراین انسان را فناناپذیر میدانست. وی معتقد بود انسانها کارگزارانِ اخلاق در جهانی هستند که از لحاظِ اخلاقی قطببندی شدهاست؛ و با این تفکر زمینهساز بوجودآمدن فلسفه اخلاق توسط سقراط و افلاطون شد.
دعوت شدن هراکلیتوس به دربار داریوش
معروف است که داریوش هخامنشی برای هراکلیتوس نامهای نوشت و او را به دربار خویش فراخواند، اما هراکلیتوس دعوت داریوش را نپذیرفت و گوشهنشینی را به همنشینی با شاهنشاهِ هخامنشی برگزید.
متنِ نامهای که داریوش خطاب به هراکلیتوس نوشت، و پاسخی که هراکلیتوس به وی داد را دیوگنس لائرتیوس چنین نقل میکند:
"درودِ داریوش، فرزندِ ویشتاسپ، بر هراکلیتوس، حکیمِ افهسوس باد!
تو رسالهای بهنامِ "در باب طبیعت" به رشته تحریر درآوردهای که درک و تفسیرِ آن دشوار است. بهنظر میرسد در بعضی قسمتها، اگر بهصورت کلمهبهکلمه تفسیر شود، حاویِ تاملی ژرف در کل جهان و آنچه در آن روی میدهد است، که متکی بر نیرویی عمیقا الهی است؛ اما در بسیاری قسمتها حکم بهصورت تعلیق درآمده، بهطوری که حتی آنان که در ادبیات تبحر دارند از فهمِ تفسیر صحیح اثر تو درماندهاند؛ لذا داریوش شاه، فرزند ویشتاسپ، امیدوار است که از تعلیمات و فرهنگ یونانی تو بهرهمند شود. پس هرچه سریعتر برای دیدن من به کاخ بیا. زیرا مردم یونان معمولاً به حکیمان خود توجهی نشان نمیدهند؛ و نیز به قواعد فوقالعاده ایشان که باعث شنیدن و آموختن بهتر میشود، بیاعتنایی میکنند. اما در بارگاه من همهگونه مزایا و گفتگوی روزانه خوب و ارزشمند برای تو مهیا خواهدبود، و نیز زندگیای مطابق با نظراتِ شما"
در جواب داریوش وی نوشت:
"درودِ هراکلیتوسِ افهسوسی بر داریوششاه، فرزندِ ویشتاسپ باد!
انسانهای روی زمین از حقیقت و عدالت کناره میجویند، در حالی که بهخاطر حماقتی دهشتناک، خود را وقف ارضای حرص و عطشِ شهرت میکنند. اما من با فراموش کردن تمام شرارتها، از دلزدگی عمومی که ارتباط تنگاتنگی هم با حسادت دارد، خود را دور نگه میدارم، و از آنجا که از شکوه و جلال وحشت دارم، نمیتوانم به ایران بیایم، به قلیلی قانع خواهم بود، زیرا که آن قلیل، موافق عقاید خودم است."
پایان او
هراکلیتوس به خاطر بیزاری از همشهریانش، افهسوس را ترک کرد و در کوهها آواره شد. او با تغذیه از گیاهان و علفها زندگیِ خود را ادامه میداد و به همین دلیل به بیماریِ استسقا دچار شد. هراکلیتوس برای درمانِ بیماریاش به شهر، پیشِ پزشکان بازگشت و برای پزشکان چیستانی طرح کرد و پرسید آیا آنان میتوانند پس از بارانی شدید، خشکسالی به وجود بیاورند؟ پزشکانی که مخاطبِ هراکلیتوس بودند از این جمله چیزی متوجه نشدند، پس هراکلیتوس به طویلهای رفت و خود را در آنجا زیرِ پِهِنِ گاوها دفن کرد، با این گمان که رطوبتِ سمی از بدنش خارج شود.
اما این عمل در درمان بیماریاش فایده نکرد و در نهایت از این بیماری درگذشت. هرچند روایاتی نیز وجود دارد که براساس آنها هراکلیتوس از بیماری استسقا شفا یافته، و به دلیل ابتلا به بیماری دیگری جان باختهاست.
برخی از صحبت های هراکلیتوس
"بیشتر مردم، همچون گله حیوانات، جز سیر کردن شکم اندیشهای ندارند"
"طلاجویان، زمین را بسیار میکاوند و اندک مییابند"
"[در محیطِ یک دایره،] آغاز و پایان یکی است"
"نمیتوان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور میکنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی"
"در نظر خدا، همهچیز عادلانه و خوب و درست است؛ ولی انسان برخی چیزها را درست و برخی را نادرست میداند"
"من در جستجوی خود بودهام"
"دعا برای این مجسمهها خواندن، مثل آن است که به جای صحبت با اهل خانه، با خود خانه حرف بزنید"