۱۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

ریشه های فلسفه

در زمان سقراط یعنی حدودا ٤٠٠ سال قبل از میلاد مسیح یونانی ها دیگر به داستان ها درباره خدا و راهنمایان خدا اعتقاد نداشتند. داستان هایی که برای راهنمایی انسان ها فراهم شده بود. آن ها فکر می کردند که نمی توان دربرابر فرمان خدایان درمورد چیز هایی که گفته شده ایستاد همان چیز هایی که به صورت داستان های مختلف بار ها و بارها تکرار شده و ملکه ذهن شده بودند.

ایده هایی نظیر ایمان و سرنوشت که مورد قبول عمیق مردم قرار گرفته بودند. و حالا داستان هایی می شنیدند که اعتقادات و عقاید را زیر پا می گذاشت و سوالاتی که پاسخ های داده شده به آن ها جور در نمی آمد.

با این حال خیلی ها ترجیح می دادند در این باره نظر نداده و همان راه را ادامه بدهند. چرا که فکر می کردند که خدا و چیزهایی که آفریده به نوعی شبیه به هم هستند. آن ها بسیار زیاد به جاودانگی، وفاداری و مسائل مربوط باور داشتند.

در زمان سقراط شرایط یونان تحت تغییرات اساسی و زیربنایی بود. آن ها داشتند از فرهنگ زبانی به فرهنگ و تاریخ مدون تغییر پیدا می کردند. چرا که نوعی از کاغذ را ساخته بودند که می توانستند روی آن اطلاعات زیادی نظیر بازی ها فرهنگ، قانون، داستان ها و عقاید در قالب داستان ها را ثبت کنند. دیگر نیازی نبود آن ها داستان ها را مو به مو و به دقت تمام و کمال حفظ کنند و برای دیگری بازگو کنند.

افلاطون ایده ها را می نوشت و روی آن ها آزمایش انجام می داد و نتیجه گیری هایش را یادداشت می کرد. همین طور سوال و جواب ها را می نوشت تا خواننده بتواند روی آن ها فکر کرده و جواب ها را بهتر لمس کند. همین طور خواننده متن می توانست هزاران بار آن را بخواند و آزمایش را تکرار کند.

امروزه تعداد افرادی که دیگر به خدا اعتقاد ندارند بسیار بسیار زیاد تر شده است. بسیاری هم این اعتقاد را دارند که جهان در یکپارچگی نبوده و هر کس باید خودش نظم و قوانین زندگی اش را تدوین کند! در واقع هر کس باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. جامعه غرب هم از یک فرهنگ نوشتاری تبدیل به یک فرهنگ الکترونیکی شده است.

اکنون بشر آماده این است که یک فرهنگ مبتنی بر اخلاق را پایه گذاری کند و ما در این راه در نقطه شروع ایستاده ایم و این شروع دوباره بشر و آغاز دوباره دنیاست.

بعضی ها دیگر حقیقت را در سطح فراجهانی باور ندارند. برای فهم بهتر اینکه چرا بشر به این جا رسیده باید برگردیم به یونان زمان سقراط؛ و اینکه چه فلسفه و تفکری به مردم پیشنهاد شد. جالب است بدانید که این فلسفه هنوز هم کلیدی برای جواب گویی به بسیاری از سوالات است.

تمام نکات کلیدی که برای این پاسخ ها بدست آمده نتیجه کار ارسطو و افلاطون است. به این منظور شاید لازم باشد که نگاهی مختصر به یونانی ها داشته باشیم تا متوجه بشویم که چطور از این میان توانستند فرهنگ و کلید های حل مساله را بیابند.

همه این ها از حس کنجکاوی، یک مشکل و یا یک سوال شروع شدند و تفکر انتقادی هم در کار نبود ولی در دوره دقت و صراحت تفکر ها انتقادی تر شدند و تمرکزها بیشتر به سمت پیگیری، ارتباط و وابستگی، تناقضات و تضادها پیش رفت و در دوره سوم یعنی تعمیم، ذهن ها به فراسوی رمانس و صراحت پرواز کرد و نگاهی کلی تر به همه چیز پیدا شد.

سیستم های باوری؛ پست مدرن (فرا نوین یا فرامدرن) ، تفکر غیر انتقادی
همانطور که مردم رشد می کنند و به بلوغ می رسند و یاد می گیرند، اعتقادات و سیستم های اعتقادی خود را به دست می آورند و جمع آوری می کنند. آنها این کار را از طریق دریافت و پذیرش از روند یک داستان در مورد چگونگی چیزهایی در این جهان و در قلمرو فراتر از آن و از طریق اعتقادات ضمنی در زبان عادی و استفاده از آن اتفاق می افتد، دریافت می کنند در واقع گاهی هم به صورت نا آگاهانه چیز هایی که خوشایند هستند را به عنوان باور می پذیرند.
به این ترتیب، مفروضات و پیش فرض هایی برای فرآیندهای تفکر که از طریق زندگی روزانه وارد شده اند، به دست می آیند. (در این باره می شود از دیدگاه علوم کامپیوتری این طور تفسیر کرد که خود را با زبان سی پلاس برنامه نویسی می کنند)
در ابتدا کسانی که چنین اعتقاداتی را کسب می کنند می خواهند پذیرفته شوند و حتی ارزش های گروه های مختلفی را که می خواهند در آن پذیرفته شوند یا مایل به عضویت در آن هستند را تایید می کنند نه انتقادی در کار است و نه حتی بررسی آن ها.

پس از به دست آوردن سیستم های باور، به عنوان پایه ای برای کسب اعتقادات اضافی عمل می کنند.
و سپس هر ایده و سیستم دیگری که وارد می شود فقط و فقط وقتی مورد پذیرش آن ها قرار می گیرد که توسط نظام اصلی و اعتقادات پایه ای تایید شده باشد و گرنه فیلتر شده و حذف می شود. این اتفاق به صورت ناخوداگاه می افتد.

این تئوری همدستی حقیقت است!

مشکل این رویکرد به حقیقت این است که باید روش دیگری برای ایجاد اعتقادات اساسی داشته باشیم، در حالی که از درون سازگار باشند ممکن است با هیچ مدرکی غیر از اعتقادات خود حمایت نشود و انسان تبدیل به سنگ شود!

نرود میخ آهنی در سنگ!

همانطور که سیستم های اعتقادی گسترش می یابد، آنها می توانند به نقطه ای برسند که باورها و ایده ها بسیار شتابان پذیرفته شده و هنگامی که یک فرهنگ یا فرد به نقطه ای برسد که تفکر پذیرفته شده نا متقارن باشد. ممکن است حتی تناقضات واضح بر روی بازتاب رفتاری جامعه یا فردی عقاید را پذیرفته وجود داشته باشد.
پس از اولین نشانه های وجود مشکلات، سیستم های اعتقادی به طور کامل رها نخواهند شد و مشکلات هم به شکلی جدی تلقی نخواهند شد.
در عوض، تلاش برای حفظ سیستم اعتقادی با معرفی مقدماتی و تفسیرهای متناظر طراحی شده که به منظور تعریف آنچه "اختلافات ظاهری" نامیده می شوند، تلاش می شود تا مشکلات سرپوش گذاشته شده و مانند داروی آرامبخش مشکل را عمیق تر کنند.

این فرآیند ادامه خواهد یافت تا زمانی که تفسیرهای مقدماتی و تفسیر های جایگزین به نقطه ای برسند که نیاز واجد شرایط بیشتری را تولید می کنند و سپس روند آن بسیار سنگین می شود که اعتقادات و ایده های اساسی می تواند تحت نظارت دقیق تر قرار گیرد، پذیرش نیاز به یک مجموعه متناظر از باورهایی که بیشتر درون سازگار هستند و رضایت به خواسته های ذهنی و تمایل به سرچشمه خارجی دارند.

به طور ساده اعتقادات اساسی هرچیز به جز خودشان حتی اگر حقیقت محض باشند را نابود می کنند و برای اشکالات خود تفسیرهایی می سازند این تفسیر ها رفته رفته به مشکلات بیشتری بر می خورد و رفته رفته تفسیرها سنگین و سنگین تر شده و تا حد بسیاری پیش می رود.

این در زمان سقراط اتفاق افتاد زمانی که داستان های بسیاری در مورد خدایان و الهه ها از طریق چشم انداز های استدلال انتقادی برابری ناپذیر و نا متقارن مشاهده شد. برای سقراط، مبنایی برای پایه اخلاق و نظم اجتماعی، به غیر از آنچه که توسط داستان های یونانی ارائه می شد، مورد نیاز بود. با به اشتراک گذاشتن این تحقیق سقراط، افلاطون دید که ایده ها و نظریات پیش از سقراط ناسازگار بودند، و یک دیدگاه جایگزین در مورد چگونگی انجام هر چیزی واقعی و چگونگی شناخت هر چیزی و هر چیزی که بود؛ نیاز دید.

در حال حاضر برای سقراط، افلاطون و ارسطو، ایده ی خدایان یونانی به لحاظ عقل به معنای کم اهمیت تبدیل شده بود!
بنابراین ایده یک نکته انتزاعی بیشتر برای آنها به عنوان یک نکته رضایت بخش و  به عنوان توضیحی از ریشه ها و نظم مطرح شد.

ایده های آن ها چیزی بود که دیکته های کور کورانه پذیرفته شده از گذشتگانشان را نابود می کرد.
این ها تحولاتی هستند که منشاء اندیشه های فلسفی غرب را نشان می دهند.

بار دیگر سیستم های اعتقاد مذهبی غربی نیز به ایجاد یک سنت تفکر انتقادی منجر شد. خدای اولیه عبری ها، دارای نقاط ضعف آشکار بود و به هیچ وجه کامل نبود او حسود، مظلوم و ناعادلانه عمل می کند. برای مسیحیان، ایده ی خدای عبری برای کسانی که تحت تأثیر یونانی اندیشه بودند، قابل قبول نبود. مسیحیان ایده یک وجود ایده آل، حقیقت محض، خوبی و زیبایی را از یونانی ها می گرفتند و آن را در لایه ای از تفکرات عبری ها قرار می دادند.
ایده هایی از ایده آل بودن یونانی ها که باعث بروز بسیاری مشکلات شده بود.

سنت های غربی کتاب مقدس را بعنوان معانی الهی و به همین ترتیب به کار می گیرند و به این ترتیب، برای بسیاری در آن سنت هایی که محافظه کار و بنیادگرایان هستند، تفسیر هایی برای تفسیر مهربان بودن خدا در عین عذاب دهنده بودنش و این گونه مسائل به ارمغان می آورند.

مشکل از اینجا شروع می شود که انسان می پرسد یک وجود خوب چگونه می تواند شر هم باشد؟

پس تفسیرهایی به وجود می آیند تا این مشکلات را برطرف کنند.

در گذشته مردم تفکراتی از چندین سیستم باور را قبول داشتند؛ کلاسیک، مدرن و فرامدرن.
بدبختانه،این جمع آوری اعتقادات اغلب از طریق پذیرش ناخودآگاه شروع می شود که دارای اعتقادات مذهبی بدون سوال است، با وجود ناسازگاری های بسیاری و ویژگی های غیرواقعی مجموعه جمع آوری شده!

آنها این ایده ها را درست همانطور که از مقامات مطرح می شوند، قبول می کنند و همان طور که توسط همسالانشان به اشتراک گذاشته می شوند می پذیرند و باور می کنند.

این یک تعریف از بی هویت بودن است.
آنها جدا از لیاقت مطلب برای پذیرفته شدن، آن را می پذیرند.

در میان باورهای متناقض، ایده هایی هستند که به طور همزمان از نسبیت گرایی و مطلقیت، تجربی و ایده آلیسم، آزادی و جبرگرایی، مادی گرایی و ذهن غیر فیزیکی نمود می کنند که هر کدام به شدت قدرت مند هستند و ممکن است با یکبار شنیدن آن ها سیستم اعتقادی شما از هم بپاشد!

در این میان ترکیباتی مثل ترکیبات شیمیایی عناصر که خاصیت جدید می سازند؛ وجود دارند که باور ها و سیستم ها را در هم می آمیزد:

- یک خدای واحد باید وجود داشته باشد و هر کس حق دارد که به آنچه که در مورد خدای خود می خواهند باور داشته باشد و این درست باشد!

- واقعیت از نهادهای فیزیکی و معنوی تشکیل شده است و واقعیت این است که هر گروهی موافق آن است!

- بسیار از اعمال اشتباه و شیطانی هستند، هرچند اگر مردم باور داشته باشند که این ها خوب هستند و درست!

- اعمال شیطانی وجود دارد و هیچ راهی برای اعلام چیزی برای بد بودن وجود ندارد!

- ما باید برای ایمنی و بقای خود قضاوت های اخلاقی داشته باشیم و هیچ کس نباید قضاوت های اخلاقی در مورد دیگران و رفتارهای آنها انجام دهد!

- ادعاهای واقعی و دروغ وجود دارد و حقیقت هدف نیست!

- دانش وجود دارد، ولی این خرد برتر و یا سازمان یافته ای وجود ندارد!

- علم راهی است برای ارزش گذاشتن بر مفاهیم الهی، اساطیری و معنویت!

- رفتار انسانی نتیجه فاکتورهای علّی و آنچه که برای هر انسان و انسان سرنوشت و یا مقصد است، کاملا آزاد است که برای خود تصمیم بگیرد که چه کاری انجام خواهد داد!

فلسفه در یک فرهنگ زمانی ظهور می کند که سیستم های اعتقادی دیگر به تمام سوالات مهم پاسخ نمی دهند و در درک و پاسخ دهی به سوالات باز می مانند. یکی از مشکلات بسیاری که در مورد اعتقاد پست مدرن مطرح شده این است که هیچ تناقضی وجود ندارد و مشکلی نیست چرا که با مجموعه اعتقاداتی که باید مورد توجه قرار گیرد، تناقضات و ناسازگاری قابل قبول هستند!
در عوض، تمرکز بیش از حد و مضر برای ارزش ها و تحمل تمام باورها و باورهای سیستم وجود دارد!
نظرات متمایز از ادعاهای اثبات شده نیست.. هیچ دانش عینی و بلفطری وجود ندارد!
و هر ادعایی صرفا درج نظر است!

بنابراین، بسیاری از دانش آموزان با عادت های ضعیف ذهنی به کالج ها و دانشگاه ها می آیند و با باورهایی که ناسازگار و متناقض هستند، درگیر می شوند. علاوه بر این، آنها دارای باورهایی هستند که توسعه مهارت های تفکر انتقادی آنها بسیار دشوار است. بعضی معتقدند که همه ادعاها عقاید هستند و هیچ دلیلی برای بررسی عقاید آنها وجود ندارد، زیرا آنها حق دارند که هرگونه عقایدی را که انتخاب می کنند نگه دارند و انتخاب کنند که در مجموعه های اجتماعی خود باقی بمانند و به این باور برسند که آنها نیاز به ادامه سیستم های باوری خود دارند که در آن گروه ها محبوب هستند.

اگر سیستم اعتقادی به امید و آرامش در مواجهه با مرگ یکی از عزیزان و یا مرگ پیش بینی شده از خود تفسیری را ارائه می دهد، انگیزه بسیار قوی ای برای حفظ این باور ها به خاطر ترس از هرج و مرج و برای ایجاد آرامش به وجود می آید چرا که می ترسد توسط سیستم اعتقادی آشنایان و گروه خود طرد شود. علاوه بر این، این ترس وجود دارد که در پذیرش یک سیستم اعتقادی دیگر، یکی از مواردی که به آن گروههایی که متعلق به آن است، دچار بی اعتنایی شود. شاید در تصمیم گیری برای حفظ اعتقادات که  موجب آرامش است، میل بیشتری به داشتن یک روح داشته باشد که در مرگ بدن، بدنی باقی می ماند و در لذت غیرقابل تصور خواهد ماند، لذا برای حفط نظم و آرامش هیچ گاه سیستم باوری اساسی اجازه تغییر نخواهد داد.

توانایی کنترل بر باورها نیز ممکن است بسیار ارزشمند باشد چرا که بسیاری از این انتخاب ها برای حفظ اعتقادات آرامش بخش قدیم به عنوان نمایش این توانایی، حفظ توهم کنترل، به جای مشاهده، انتخاب، بررسی و تجدید نظر یا رد از سیستم اعتقاد به عنوان یک تجربه دیگر ارائه شواهد از توانایی کنترل برخی از جنبه های زندگی یک نفر است. برای حفظ اعتقادات، ساده تر و اقتصادی تر است تا بازنگری های آن را در نظر بگیریم. پذیرش و ادامه دادن یک سری اعتقادات که در آن ارائه می شود، در مقایسه با مراقبت دقیق و انتقادی از سیستم های باور، و ارزیابی و تصمیم گیری درگیر در توسعه و نگهداری یک سیستم باور است که یکپارچه و با شواهد حمایت می شود، بسیار کم اهمیت تر است.

مردم می خواهند هر گونه عقایدی را که انتخاب می کنند برای نگهداری و حسابداری برای آنها صرف نظر کنند، صرف نظر از حق داشتن هرگونه عقایدی که آنها انتخاب می کنند و اصرار دارند که در همه این موارد باید تحمل شوند.

با این حال، تحمل خود، نابرابری است زیرا پست مدرنیست ها آن را تبلیغ کرده اند. تحمل احترام نیست تحمل کردن این است که با چیزی کنار بیاییم. تحمل مردم و اعتقادات ارتقا یافته است، اما هر زمان که از رفتارها تحمل می شود، ایده های فرد و گروه ها در شیوه های جسمی و احساسی آسیب می بینند، که این گمراه کننده و مضر است.

کسانی که از بردباری حمایت می کنند نمی توانند صادقانه عمل کنند. این به این دلیل است که:

- متجاوزان

- قاتلان

- کودک آزاران

- نژادپرستان

- مزدوران

- گروه های متعصب و افراطی

به وجود آمدند.
آن ها نمی توانند افراد را تحمل کنند، و انتظار دارد توسط دیگران پذیرفته شوند.

با افلاطون و مدرسش سقراط ما توصیفی از فلسفه را داشتیم. انسانها در سفر هستند در مسیر آنها موانعی وجود دارد. سوالات عمده، مشکلات و مسائل مانند رودخانه هایی هستند که باید برداشته شوند. در حال حاضر در کنار یک طرف این رودخانه ها وجود دارد. هنگامی که به رودخانه می رسید، می توانید هر قایقی را که می خواهید برای عبور از رودخانه استفاده کنید. انواع مختلفی وجود دارد. بیش از اندازه برای همه وجود دارد آنها در رنگ، شکل، مواد، روش ساخت و اندازه متفاوت هستند. شما می خواهید بهترین قایق ممکن را انتخاب کنید که از طریق رودخانه عبور کند. هیچ قایق کامل نیست هر قایق مشکل دارد هر قایق در آب می ماند بعضی از آنها بسیار زیاد و خیلی کم هستند. بعضی از آنها به شیوه ای بسیار ضعیف ساخته می شوند و بعضی از آنها به خوبی ساخته می شوند.
بعضی از مردم قایق را برای استفاده بر اساس رنگ آن انتخاب می کنند. آنها رنگ های خاصی را دوست دارند و طبق علاقه هست که انتخاب می کنند و همه چیز مورد توجه آنها است. دیگران براساس اندازه خود را انتخاب می کنند و می خواهند بزرگترین قایق را پیدا کنند. هر کسی که انتخاب می کند دلیل و روش انتخاب دارد. بهترین قایق ممکن است که مسافرانش را در سرتاسر رودخانه با خیال راحت حمل کند.
فلسفه یک روش تفکر است که برای انتخاب بهترین قایق انتخاب شده؛ که پاسخ به اساسی ترین سوالاتی است که انسان در مورد زندگی، دانش، حقیقت، خیر، زیبایی و غیره را به او می دهد.
فیلسوفان امیدوارند بهترین موقعیت ممکن را بسازند و امیدوار باشند که در آزمایشات موفق باشد. در طول قرن ها، این دیدگاه ها که فیلسوفان فکر می کردند، بهترین راه حل برای مشکلی بودند. پناهگاه های جدید ساختند و آزمایش کرده اند و دوباره هم تلاش می کنند. بنابراین، فلسفه تلاش برای یافتن بهترین قایق ممکن است، دانستن این است که بسیار احتمال دارد که هیچ قایق کامل نباشد. همانطور که انسانها پیشرفت و پیشرفت می کنند و تجربیات بیشتری کسب می کنند و تحلیل های انتقادی و روش های ارزیابی را ترسیم می کنند، موقعیت های فلسفی دقیق تر مورد بررسی قرار می گیرند و به طور کامل مورد آزمایش قرار می گیرند. فلسفه فرایند است. این یک روش تفکر است و همانگونه که دانش ما رشد می کند، فلسفه هم به آن توجه می کند، زیرا این روش تلاش می کند تا بهترین پاسخ های ممکن را به مهمترین سوالات ارائه دهد.
برخی از افراد به دنبال پاسخ صحیح به یک سوال یا راه حل درست برای یک مشکل هستند. فیلسوفان آموخته اند که آنچه را که انجام می دهند، به دنبال بهترین پاسخ ها و راه حل های ممکن باشد. بنابراین ما اکنون خواهیم دید که چگونه سقراط یک روش بهتر برای یافتن بهترین پاسخ ها را پیدا کرد و سپس ما چند سؤال یا مسائل مهم را بررسی خواهیم کرد و به بررسی آنچه فیلسوفان در طول زمان با آنها انجام داده اند، نگاه کنیم. در کل این تمرکز باید بر روی روش تفکر باشد که هدف آن دستیابی به بهترین پاسخ ها، راه حل ها و موقعیت های ممکن است، اگرچه کامل نیست.
اما شاید بعضی ترجیح می دهند که راحتی باورها را حتی از ایمان کورکورانه به تلاش برای رسیدن به موقعیت های نزدیک به حقیقت ترجیح دهند. برای بسیاری از این انتخاب معضل واقعی ارائه انتخاب دشوار است.

این نوع انتخاب برای انسان ها در داستان آدم و حوا ارائه شده است و دوباره در فیلم The Matrix نشان داده شده است.



پذیرفتن حقیقت تلخ یا دروغ شیرین؟
۰۹ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۱۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان

تالس فیلسوف هم عصر کوروش کبیر!

تالس

تالس فیلسوف مکتب ملطی بود که حدود ششصد سال قبل از میلاد مسیح می زیست از او به عنوان آغازگر فلسفه و نخستین چهره علم یاد می شود. او در میلیتوس در ایونیا جایی در ترکیه امروزی متولد و پس از سفرهای بسیار در همان جا از دنیا رفت.

از او حکایت هایی روایت شده که به حکایت حکما شبیه است از جمله داستان تالس وقتی که مشغول دیدن ستاره ها بود از شدت بی توجهی درون یک چاه افتاد؛ یا داستان احتکار زیتون توسط او چرا که توانسته بود تشخیص دهد که زیتون در آینده کمیاب خواهد شد!

 بعضی گفته اند که او سوداگر حرفه ای بوده مثلا، ارسطو درباره او چنین گفته: 

می گویند تالس در علم نجوم چنان مهارتی داشته که هنوز زمستان تمام نشده تمام دستگاه های روغن زیتون گیری را اجاره می کرده و همه محصولات را پیش خرید می کرده و چون کسی نمی دانسته که قضیه از چه قرار است، بعد از زمستان محصول زیتون به شدت کمیاب می شده و او از این طریق بسیار ثروت بدست می آورده.

تالس عقیده داشت همه مواد در یک عنصر نخستین وحدت دارند، او این عنصر را آب می دانست. ارسطو عقیده داشت ممکن است از این رو که همه موجودات به آب نیاز دارند به این نتیجه رسیده باشد. عقیده دیگر توانایی آب در بخار شدن و یخ زدن بوده و در آن زمان درک این موضوع برای کسی قابل فهم نبوده و این عامل باعث شکفتی تالس شده که آب به سه حالت جامد و مایع و گاز تغییر شکل می داده است.

سیال بودن و بی شکل بودن آب هم بی شک عاملی بوده که تالس را به این بکر فرو برده است که عنصر اصلی جهان آب است. 

تالس به روح معتقد بود و عقیده داشت آهنربا دارای روح است، چون می تواند آهن را حرکت دهد.

او همچنین می گفت همه چیز پر از خدایان است!

این گفته او کمی نا واضح است اما بعید می رسد او به درک همه خدایی رسیده باشد.

چیزی که تالس را متمایز می کند تلاش او برای درک جهان از راه تفکر و مشاهده و واقع بینی، دور انداختن افسانه های دینی و تفسیر های اساطیری است. به گفته ارسطو تالس شروع کننده ی فلسفه است.

معروف است که تالس خورشید گرفتگی سال ٥٨٥ قبل از میلاد مسیح را پیشگویی کرده است، او همین طور توانسته بود یک تقویم نجومی و یک تعیین خط کشتی ها از طریق ستاره های دب اصغر ایجاد کند.

او در ریاضیات قضیه تالس را به وجود آورد و همین طور توانست فاصله کشتی ها تا ساحل را پیدا کند.

یک مورخ می نویسد تالس توانست ارتفاع اهرام مصر را از روی سایه آن ها اندازه گیری کند. روش او برای این کار این بود که زمانی که اندازه سایه ما به عنوان انسان هم اندازه با قدمان شد سایه اهرام هم روی زمین برابر با ارتفاع آن ها خواهد بود و بدین ترتیب ارتفاع را بدست آورد.

از نظر سیاسی تالس در زمانی می زیسته که ماد ها و کوروش کبیر در ایران حکومت می کرده اند.


۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سامان

هرج و مرج یا کیهان؟

مردم بیشتر هرج و مرج را ترجیح می دهند و برای آن هر بهایی می پردازند.
انسان همواره با سوال های زیادی سر و کار دارد مثلا "همه این زندگی اصلا برای چیست؟" "ما از کجا به این دنیا رسیده ایم؟" "این زندگی چه معنایی دارد؟" "این جهان از کجا آمده و چگونه وجود دارد؟" "انجام چه کاری در زندگی درست است؟" 
معمولا به جای اینکه در مورد این سوال ها فکر کنیم جواب های دیگران را می پذیریم در واقع جواب هایی که فرهنگ و جامعه ی ما به ما می آموزد.
انسان ها از طریق زبان مادری از طریق سیستم باورهای اجتماع و خانواده و از طریق دین و مذهبشان پاسخ می گیرند، گاها در مدرسه در دوران تحصیل و دیگر منابع ! جز تفکر خودشان ...

معمولا همه ترجیح می دهند جواب های فرهنگ و جامعه را بپذیرند تا بخواهند بدون این جواب ها زندگی کنند! و نتیجه چیسـت؟
زندگی با دنیایی متشکل از بینهایت هرج و مرج .. پس آن ها نظم را می پذیرند و جواب های دیگران را قبول می کنند.

کیهان بهتر از هرج و مرج است

گذشت زمان سوالات بیشتری را در مورد نظم جهان به وجود می آورد، پایه و اساس نظم و هر آن چه به آن وابسته است ولی به خاطر حفظ این نظم باید دست از انتقادات بردارند و دوباره اعتقادات اولیه خود را تائید کنند.
پاداش برای باور داشتن همان اعتقادات ، نظم است ؛ این بهایی است که برای رهایی از سوال های بدون جواب می پردازند.
بسیاری هم این بها را می پردازند، چرا که از نتیجه ی این تغییر عقیده بسیار وحشت دارند چرا که ممکن است آرامش و ایمنی اشان به خطر بیافتد.
این نظم بزرگترین آرامش ذهنی را برایشان ارمغان خواهد داشت.

در ادامه داستانی برایتان می گویم که برای بسیاری از شما می تواند نشانگر، سرگرم کننده و یا آموزشی باشد..

پاپا نوئل

وقتی بزرگ می شدم درباره سانتا کلاوس پیر یا همان پاپا نوئل مهربون یاد گرفتم. برای سال های زیادی من از طرف بابانوئل مهربون تو روز کریسمس کادو می گرفتم. با این حال من بر این شدم که درباره این مرد پیر با لباس قرمز با خانه و کارخانه و گوزن های شمالی، خانم کلاوس و همه چیزای دیگه اش خیلی سوال کنم.
مثلا سوالاتی مثل "چطوری بابانوئل میاد اینجا؟" "ما که دودکش نداریم اون چطوری بیاد تو خونه؟" یک جواب برای مطمئن کردنم داشتند که من را قانع کنند که "بابانوئل از پسش برمیاد" "اون می تونه کارها رو انجام بده، نگران نباش"

خب ولی من قانع نمی شدم. من خیلی سوال داشتم. هر چه بزرگتر می شدم سوال ها هم بزرگتر شدند و هر روز، جواب ها کمتر و کمتر قانع کننده بودند. "پس بقیه افراد بابانوئل چی؟" "گوزن های شمالی چی می شن؟" "سورتمه بابا نوئل چقدر بزرگ بود که این همه کادو رو جا می داد؟" "بچه های زیادی همه جای دنیا هستند!" "چطوری همه این کارها رو توی یک شب انجام میده؟"

حالا به یک سن و سالی رسیده بودم که دوستانم از بابانوئل داستان تعریف می کردند و از شیرینی هایی می خوردند که بابانوئل براشون گذاشته بود، خب این یه دلیل موجه بود برای اینکه بابانوئل اینقدر تپل باشه!
اما این کافی نبود. سوالات زیاد تری بود که جوابی نداشت. گوزن شمالی، گوزن شمالی را تا به حال هیچ کس در حال پرواز ندیده!
من با این که یک بچه شهری هستم ولی تا به حال چند بار فیل دیدم، البته توی سیرک اسب و حیوان های دیگه هم دیده بودم، توی جاده ها هم گاو و چیزای شبیه بهش رو دیده بود و این رو می دونستم که اون ها باید پی پی کنند! در حقیقت باید مدفوع کنند.
پس پی پی اون گوزن ها چی میشد؟ کجا می افتاد؟ تعجب می کنم اون حتما باید یه جایی می افتاد! تمام طول شب که بابانوئل مشغول پخش کردن کادوهای بچه هاست این گوزن ها دستشویی نمی کنند؟ پس چرا تاحالا هیچ نشانه ای از آن ها نبوده؟


اگر مسیحی باشید یا در آمریکا زندگی کنید از بچگی این داستانها را در مورد بابانوئل می شنوید. البته خیلی هم مهم نیست آمریکایی باشید یا کجا زندگی کنید به هر حال در همه فرهنگ ها کسانی هستند که داستان شبیه به بابانوئل را دارند.

بچه ها یاد می گیرند که بابانوئل وجود ندارد! نه تنها بابا نوئل بلکه نوع بابانوئل در دیگر فرهنگ ها و جوامع و مذاهب نیز وجود ندارند آن ها داستان هایی هستند که به تدریج کامل تر هم می شوند. مثلا اگر بپرسم پس مدفوع گوزن شمالی چه شد می گویند: "برای اینکه از آسمان به زمین نیافتد زیر آنها کیسه هایی قرار می دهند تا مدفوع گوزن ها را در کیسه جمع کنند" و این ساده ترین سوال و جوابی است که پیش می آید!
اوه! نگید که داستان هاشون رو هنوز باور دارید.

بعضی اوقات بچه ها خودشان حقیقت را می فهمند. گاهی هم پدر، مادر ها حقیقت را می گویند. گاها خواهر، برادر های بزرگتر حقیقت را به کوچکتر ها می گویند. به هر حال ممکن است دوست، یا دوست یک دوست یا یک دوست بزرگتر از خودمان یا هر کس دیگری حقیقت را به ما بگوید. حالا ما دیگر نکته را گرفته ایم اما ...!

یک قانون وجود دارد و آن این است که تا وقتی که بچه هستی از بابانوئل کادو دریافت می کنی، وقتی بزرگ می شوی دیگر بابانوئل به آدم بزرگها کادو نمی دهد؛ پس در واقع بعضی پس از فهمیدن حقیقت برای متوقف نشدن کادو ها وانمود به نادانی می کنند تا این کار ادامه دار باشد.
این می تواند تا مدتی ادامه پیدا کند اما نه تا ابد و نه تا همیشه و نه همیشه برای داستان بابانوئل.

اما به نظر می رسد یکی از دلیل های اینکه پدر، مادر ها این داستان ها را برای بچه ها تعریف می کنند جنبه بامزه بودن آن است البته هیچ چیز بی هدف وجود ندارد حتی داستان بابانوئل اما مردم عادی معمولا برای خنده و تفریح این داستان ها را بازگو می کنند. بعضی هم که کمی متفکر هستند دلیل هایی مثل "این داستان می خواهد بفهماند که بخشیدن بهتر از دریافت کردن است" اما این ها دلیل نمی شود. درس بزرگ تری پشت پرده نهفته است.

ما می دانیم که این داستان درست نیست اما به خاطر این که احساس می کنیم ارزش هایی در آن نهفته است آن را بازگو می کنیم جالب اینجاست که حتی اگر به درستی و کامل هم ندانیم که این ارزش ها چیستند بلکه فقط حس کنیم یا فکر کنیم ارزش هایی در آن نهفته است.

حالا قرار است که به بسیاری سوال و بسیاری چالش ها برخورد کنید، بسیاری مسائل. بعضی از این مسائل درباره سیستم اعتقادی است که با دیگران در اشتراک گذاشته اید ممکن است به درست و غلط بودنش شک کنید یا حتی به این مشکل برخورد کنید که آیا باید به آن ها بگویم یا نه؟
اینجاست که شما به یک موضوع در زاویه دیگری در حال نگاه کردن هستید.


شخص اول درجزیره به امید یافتن قایق نجات!
شخص دوم در قایق به دنبال یافتن خشکی!

اما به هر حال مثل داستان بابانوئل که یک بچه باور می کند ما هم داستان هایی را باور کرده ایم که حقیقت ندارند و البته به خاطر این هدیه دریافت کرده ایم. آنها داستان هایی این چنینی را باور می کنند به این خاطر که هدایا را دریافت کنند هر چقدر هم سوراخ هایی پر نشدنی از اشکالات در آن ها باشد باز هم آن ها چشم هایشان را به روی این ایراد ها و اشکالات می بندند.
همین کافی است که مهری بر چشم و گوش ما بخورد که دیگر به مرور زمان حتی مسائل واضح و آسان تر را هم نتوانیم درک کنیم حتی با اینکه کاملا حقیقت جلوی چشممان است باز هم نمی توانیم آن را پیدا کنیم.

فلسفه جامع ترین و کاملترین فرآیند تفکری است که انسان، خود آن را طراحی می کند.

فلسفه نه وسیله ای است که انسان ها سیستم اعتقاداتشان را بر آن بنا کنند تا به سوالات و مسائل مبهم پاسخ دهند بلکه این وسیله ای است که توسط آن پاسخ ها را ارزیابی و مورد بررسی قرار دهند، آن ها را قابل قبول در نظر بگیرند و یا رد کنند.

افسانه ها

افسانه ها نوع دیگری از پاسخ گویی به یک سری سوالات هستند و این نوع پاسخ گویی یکی از اولین فرم های انتقال باور ها و پاسخ ها به دیگران است و این کار در قالب داستان های نسل به نسل و سینه به سینه که مدت هاست گفته شده انجام می شود. معمولا کسی که افسانه ها را ساخته می خواسته که از قالب فرم داستانی به سوالاتی که ممکن است بی جواب بوده باشند جواب هایی بدهد و امیدوار باشد تا مردم آن را باور داشته باشند. این داستان ها افسانه نام دارند. افسانه هایی که شاید واقعی باشند و شاید واقعی نباشند. 
حالا در اینجا برای مثال داستان بابانوئل را به عنوان یک افسانه در نظر بگیرید و یا یک افسانه ی تخیلی را، مهم نیست که آنها واقعی یا ساختگی هستند ؛ بازگو کننده داستان قصد دارد تا شنونده آن را باور کند.

خب یک نگاهی بیاندازیم به این که در حال حاضر کجا هستیم. بشر حس شگفتی در خود دارد، او سوالات زیادی دارد، بشر نیاز دارد تا سوال های اساسی اش پاسخ داشته باشند، تا بتواند نظم را در زندگی اش حس کند. چرا که بشر از هرج و مرج و آشفتگی می ترسد در واقع وحشت دارد.
انسان ها نمی توانند هرج و مرج روانی را تحمل کنند. 
معمولا اولین مجموعه از سوالات بشر در قالب داستان ها و افسانه ها پاسخ داده می شود. البته که با همزاد پنداری شخصیت های اصلی این کار را انجام می دهند تا به آن قهرمان نزدیک تر بشوند به این امید که مثل او باشند.

فلسفه ناشی از شگفتی است.

فلسفه از یک پیش زمینه فرهنگی ناشی می شود.

فلسفه ناشی از سوء استفاده از اسطوره ها، حقایق پذیرفته شده، باورها و داستان های یک فرهنگ است.

ما باید یاد بگیریم که چگونه سقراط در تلاش برای پیدا کردن حقیقت و خرد و برای تلاش های خود را برای پیدا فضیلت واقعی و  معنای خوب به مرگ محکوم شد.

پس در ادامه با من همراه باشید تا از ریشه های فلسفه بیشتر آگاه شوید.
۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سامان

من وجود دارم - آیا این به اندازه کافی شگفت انگیز نیست؟

ارسطو عقیده داشت که فلسفه از شگفتی آغاز می شود. تعجب و شگفتی از برخی چیزهایی است که بچه ها به خوبی انجام می دهند. 

برای بچه ها طبیعی است.

متاسفانه ما بزرگ می شویم، ما دیگر شگفت زده نمی شویم ما دیگر سوال نمی پرسیم چون به نظر عادی است و این یعنی دیگر نمی توانیم در برابر دیدگاه رایج جامعه استقامت کنیم.

ما برای قبول کردن آنچه که برای عموم مردم رایج است تشویق می شویم و پاداش می گیریم این انگیزه ای برای دور شدن از خود واقعیمان است چرا که مردم هر کس و هر چیز که شبیه تر به خودشان باشد را بیشتر مورد توجه قرار می دهند به همین دلیل اکثر ما از شگفت زده شدن دست می کشیم چرا که به دنبال تائید هستیم.


داستان

یک شب یک مادر جوان فرزند هفت ساله اش را به کالجی که من در شیفت عصر آن درس می دادم همراه خود به کلاس آورد؛ چرا که پرستار بچه نمی توانست آن شب از آن بچه نگهداری کند. وقتی من وارد کلاس شدم اون بچه پشت یک میز نشسته بود و داشت کتاب رنگ آمیزی اش رو رنگ می کرد؛ مادرش که شاگردم بود تقریبا هم سن و سال خودم بود.

ما طوری دور تا دور اتاق نشسته بودیم که همه بتوانند صورت همدیگر را ببینند و من هم در میان دانشجویان دیگر روی یکی از صندلی ها نشستم.

خلاصه که ما درباره درس اون جلسه شروع به صحبت کردیم؛ بعد از حدود بیست دقیقه اون شاگرد کوچولو گفت: "پس معلم کی می خواد بیاد؟" 

این رو به مامانش گفت.

مادر هم روشو کرد به بچه و گفت که ایشون معلممون بود، و اون معلم من بودم ..

اون بچه از اینکه که من در جلوی کلاس و روبه روی دانشجوها نبودم شگفت زده شده بود؛ کلاس دوباره به بحث درس برگشت.

بعد از کلاس من و اون مادر در مورد چیزی مربوط به دوره تحصیلی صحبت می کردیم، پسرک همین طور که در نور کم عصر سرش رو پایین انداخته بود و به اطراف و گل و خاک نگاه می کرد به آرامی شروع کرد به توک پا زدن به یک تکه گل سفت شده، و من هنگام صحبت کردن متوجه این موضوع شدم.

از مادر پرسیدم پسرت در مدرسه چطوره؟ و اون گفت که خوبه تقریبا جزو دانش آموزای متوسط مدرسه هستش.

من از صحبت با او دست کشیدم و رو به پسر کوچولو کردم و گفتم: چی کار می کنی؟ "هیچی" اون این جوابو داد.

به احتمال زیاد فکر کرده بود که کار اشتباهی انجام داده..

گفتم: نه تو اونجا داری یه کاری می کنی! چی کار می کنی؟

"هیچی" دوباره بهونه اش رو تکرار کرد.

بهش گفتم: من دیدم که به اون آشغالا لگد می زدی، می زدی؟

"بله" و او پذیرفت.

من گفتم: خب، چرا اون کارو می کردی؟

"بی دلیل"

گفتم: اگه اون کارو می کردی حتما براش دلیلی داشتی

"نه"

پرسیدم: در حالی که به اون آشغال لگد می زدی به چی فکر می کردی؟

"هیچی"

به نظر من حتما داشتی به یه چیزی فکر می کردی اونم تمام وقت...

این رو پرسیدم و بلاخره اون چیزی که امید داشتم اتفاق افتاد

"من در مورد خاک خیلی تعجب کردم"

پرسیدم: از چی اش؟

"که از کجا میاد"

گفتم: منظورت خاکه؟

"آره"

خب اون همیشه بخشی از زمین بوده!

"نه منظورم اینه قبل از اینکه بخشی از زمین باشه"

من از این سوال اون خیلی جا خوردم.

گفتم: یعنی قبل از اینجا کجا بوده؟

"وقتی زمین وجود نداشته چطور می تونی بگی چیزی بوده که خاک قبلا اونجا بوده؟"

بعد من رو به مادرش که فکر می کرد فقط یه مرد کوچولو با سطح متوسط داره گفتم: آیا می دونستی پسرت راجع به سوالاتی فکر می کنه که انشیتین با فکر کردن به اون مدل سوالا به نظریه نسبیت رسید؟

پسر شما درباره نسبیت و درباره فضا و زمان مطلق فکر می کنه..


خب این قضیه در واقع همان چیزی که خیلی از ما در دوران کودکی به آن فکر می کنیم و با بزرگتر شدن جواب های دیگران را می پذیریم و می پذیریم ولی فقط اندکی از ما به این نتیجه می رسیم که:


همه آن چه که باور داریم حقیقت ندارد!


فلسفه از شگفتی آغاز می شود. از به شگفت آمدن از اینکه چیزی که تصور می شود درست و عادی است!


داستان دوم

در شب هایی که آسمان صاف و بدون ابر است و آلودگی نوری شهر وجود نداره می توانید به آسمانی نگاه کنید که خیلی حرف ها برای گفتن داره.

معمولا بعد از دیدن آسمان شب چه می گویند؟

تقریبا همه می گویند که ستاره ها و ماه را می بینند البته اگر در موقعیتی باشند که در اون زمان قابل دیدن باشند.

حالا چه موقع خواهند پرسید که ستاره ها چه هستند؟

بعضی ها می دونند که ستاره ها مثل خورشید ما هستند که اطرافشان را روشن می کنند و خیلی ها این رو می دونند که ستاره ها منابع عظیمی از هیدروژن هستند که به عنصر سنگین تر هلیوم تبدیل می شوند و انرژی و نور بسیار زیادی تولید می کنند. مهمترین چیز آن فوتون های نور است.

جلب اینجاست که وقتی از همین افراد می پرسی که این آسمان رو چی می نامید؟ می گویند "فضا" "فضای بیرونی"


این داستانی است که همه ما به آن ایمان آورده ایم

ما به فضا نگاه می کنیم و بی شمار ستارگان خورشید گونه را می بینیم و این را می دانیم که این چراغ های چشمک زن بسیار بسیار دور هستند در واقع اون قدر دور هستند که با واحد های اندازه گیری عادی نمی توانیم این فاصله را بیان کنیم.

برای بیان ساده ی فاصله ستاره ها و اجرام فضایی تا زمین از سال نوری استفاده می کنند در واقع سال نوری واحد اندازه گیری فاصله است.

یعنی فاصله ای که نور در مدت یک سال می پیماید.

نور سرعتی حدود سیصدهزار کیلومتر بر ثانیه دارد یعنی در هر ثانیه نزدیک به سیصدهزار کیلومتر مسافت را می پیماید !


این توضیح ساده و پایه ای بود اما جالب اینجاست که نوری که از ستاره ها می بینید مسافت بسیار بسیار زیادی را پیموده تا به مردمک چشمتان برسد و شما آن را مشاهده کنید در واقع نزدیک ترین ستاره (البته بعد از خورشید) ستاره پروکسیما در سنتاریوس با فاصله 4.2 سال نوری از زمین و سومین ستاره نزدیک به زمین آلفا سنتوری با فاصله 4.3 سال نوری و ستاره ای دیگر به نام برنارد با فاصله 6 سال نوری از زمین هستند.


حال یک کهکشان که من نزدیک ترین کهکشان به راه شیری را خواهم گفت حدود 2.5 میلیون سال نوری با ما فاصله دارد که البته در حال برخورد با کهکشهان ما هم هست.

ممکن است کهکشانی 5 میلیارد سال نوری از ما فاصله داشته باشد بیشتر یا کمتر .. حال اگر این نوری که از آن قسمت ساطع شده نباشد شما هرگز نخواهید توانست با چشمتان چیزی را در آنجا مشاهده کنید. یک ستاره خیلی خیلی بزرگ تر از ستاره ی ما یعنی خورشید ممکن است به یک سوپرنوا یا نوا تبدیل بشود یا در یک سیاهچاله ادغام شود؛ یک کهکشان ممکن است با یک کهکشان دیگر برخورد کند و در هم ادغام شوند.


جالب اینجاست که وقتی در حال حاضر به تصویر آمان نگاه می کنید در واقع دارید به زمان های گوناگون فضا آن هم در یک لحظه نگاه می کنید!

شما در حال تماشای کلکسیونی از زمان هستید ..


در واقع بعضی از ستاره هایی که نگاه می کنید هزاران میلیون ها یا میلیارد ها سال است که در جای خود نابود شده اند اما هنوز نور آن ها در این سفر طولانی به زمین نرسیده که بتوان آن را دید! در واقع شم گذشته آن ستاره را می بینید.


چیزی که شما و دیگران می بینید و می بینند فقط یک توهم است.. توهمی از نور تابیده شده که به چشم شما می رسد ، نوری که میلیون ها سال پیش تابیده شده و حال خود آن اتفاق آنجا نیست بله میلیون ها سال پیش اتفاق افتاده ..


همچنین جای ستاره ها و کهکشان ها آن جایی که می بینید نیستند ! چرا که شما گذشته آن ها را می بینید!

تجربه ای که ما از دیدن فضا داریم کاملا منحصر به مشاهده فضا از زمین است.


به آسمان شب نگاه کنید "چه می بینید؟"



چیز ها ممکن است آن چیزی نباشند که همیشه می بینید!


من می خوام که به این ایده فکر کنید ..

چند باور ممکن است در شما وجود داشته باشد که حقیقت ندارند؟ کدام ها دروغ اند؟

کدام باور ها را باید به امتحان بگذارید تا بهتر درکشان کنید؟ کدام ها را باید بیشتر توضیح دهید یا شرح بدهید؟

البته این کار را به شیوه ای غیر از چیزی انجام دهید که قبلا با آن روش این ها را پذیرفته اید.


سقراط شگفت زده شد و سپس پرسید

من شگفت زده شدم و پرسیدم

فلاسفه بزرگ شگفت زده شدند و پرسیدند

تو هم در صورتی که شگفت زده می شوی بپرس!


اگر شگفت زده بشوی، می پرسی، اگر بپرسی پاسخ را خواهی یافت

to be or not to be that is the question

بودن یا نبودن .. پرسش این است

۰۵ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان

فکر می کنید فلسفه چیست

بر اساس این پرسش : فکر می کنید فلسفه چیست؟
به جواب هایی اشتباه رسیدم که بسیاری کاملا اشتباه و بسیاری نیمی اشتباه هستند.

اینجا برای شما نمونه های غلط را می نویسم:

- استدلال منطقی برای پاسخ به هر گونه سوال یا مشکلی.
- معنی که برای دیدن و برخورد با زندگی است.
- سیستم باورها و رفتارهای مبتنی بر تجربه و قضاوت.
- دیدگاه ها و باورهای مختلفی که مردم دارند.
- فقط نظرات شخصی.
- تفکر منطقی یا استدلال، با در نظر گرفتن همه آنچه شناخته شده است که قانع کننده است.
- یک قاب ذهنی.
- یک راه برای مشاهده جهان و تجربیه تجربیات زندگی و توضیحی برای آن ها.
- فکر و ایده متفکران بزرگ.
- چگونگی اینکه یک فرد قادر به مانور روی توانایی ذهنی خود است.
- نظریه ای بر اساس کدهای اخلاقی و استدلال است.
- مطالعه افکار خود بدون تاثیر نظرات و عوامل خارجی.
- ایده ها و چشم انداز های فردی در مورد زندگی یا هر چیز دیگری.
- دیدگاه فردی.
- هنر استدلال، تفکر و بحث.
- منطق، دانش، بدنه ای از اصول برای دنبال کردن.
- یک رشته تفکر، که شامل استدلال اخلاقی، منطق و اصول است.
- مشاهده و نظر، باور و تئوری.
- توانایی فکر کردن و ایجاد قضاوت های خود.
- چیزی که بر اساس آن زندگی می کنم.
- باور، روش زندگی یا دین و مذهب.
- روش زندگی.
- ترجمه پیچیدگی از همه زوایا و خلاصه آن به شرایط ساده آن است.
- نحوه تفسیر فرد، آنچه که با آن مواجه می شود و آن چه که منطقی است.
- تجزیه و تحلیل، پرسش، بحث و تفکر.
- اطلاعات از نسلی به نسل به دست می آید: باورها، داستان ها، مراسم ها و تجربیات.

این ها یا به کلی و یا در معنی تعریف های اشتباهی از فلسفه هستند.

در اینجا برخی از سوالات کلیدی در تاریخ فلسفه که فلسفه شناسایی شده است و آن ها پرسش های چندین ساله و تعریف سوالات هستند را می آورم:

- جهان درباره چیست؟
- جهان از چه چیزی تشکیل شده است؟
- بشر برای انجام چه کاری وجود دارد؟
- بشر چگونه زندگی می کند؟
- بشر چگونه خوب زندگی می کند؟
- خوب چیست؟
- چه چیز را باید بدانیم؟
- جهان وجود چیست؟
- آیا در وجود داشتن معنایی هست؟
- آیا معنای زندگی انسان، تاریخ و رنج است؟
- آیا همه هستی آن چیزی است که وجود دارد؟
- واقعیت چیست؟
- دنیا واقعی است یا توهم ؟
- آیا همه چیز درباره رنج است؟
- آیا رنج واقعی است؟
- آیا رنج می تواند برطرف شود؟ یا به پایان رسید؟
- زندگی معنی ای هم دارد؟
- زندگی پوچ است؟
- انسان آزاد است؟
- آیا انسان آزاد است که خود و سرنوشت خود را شکل دهد؟
- چگونه انسان ها شرافتمندانه زندگی می کنند؟
- چگونه انسان ها با شیوه ی شرافتمندانه با خانواده هایشان زندگی می کنند؟
- چطور می توانیم از هر چیز مطمئن باشیم؟
- چگونه انسان ها در دنیا با علم زندگی می کنند؟
- چگونه انسان ها در یک جامعه تکنولوژیک زندگی می کنند؟
- چگونه انسان ها در یک جامعه با تغییرات ثابت و مشکلات زندگی می کنند؟

حال برای بیان معنای فلسفه چند عبارت را بیان می کنم:

- هرگونه یادگیری بدون استفاده از تکنیک
- تعقیب خرد
- یک سیستم از مفاهیم فلسفی
- یک تئوری که بر اساس حوزه فعالیت یا فکر است
- باورهای عمومی، مفاهیم و نگرش های فردی یا گروهی
- پیگیری خرد؛ دانستن چیزها و علل آنها، چه نظری و چه عملی
- سیستم که شخص برای زندگی زندگی می کند
- بازتاب سیستماتیک ذهن بر معیارهای تفکر درست و عمل درست است
- این رشته ای ذهنی است که شامل: مشکلات، نگرش ها، روش ها، فعالیت ها، نتیجه گیری ها و اثرات است

در مورد مشکلات هم توضیح بدم که مسائل یا فلسفی هستند و یا غیر فلسفی
این گفتار مقدمه ای بر آشنایی با فلسفه بود

در مطلب بعدی از فلسفه و شگفتی خواهم گفت.


"هیچ چیز خوب یا بد نیست، تفکرات باعث آن می شوند" شکسپیر
۰۳ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان

مقدمه بخش فلسفه

فلسفه یکی از پرچالش ترین تعهداتی است که بشر می تواند در آن قدم بنهد و این یکی از قدرتمند ترین نظام های ذهن بشری است که از زمان قدم نهادن بر روی زمین به عنوان یک وجود خودآگاه، توسعه یافته است.

 فلسفه در روند اتفاقات تاریخ بشری در سراسر جهان به شیوه های نا محسوس و در برخی بسیار واضح و محسوس تغییر کرده است. فلسفه در تقریبا همه تمدن های بزرگ بشری نمو و یا طلوع کرده است و این یک توسعه طبیعی برای اذهانی بوده که پژوهنده و انتقادی بوده اند.


ما معمولا برای خواندن و مطالعه فلسفه از راه های مختلفی وارد می شویم. خیلی ها یا شاید تقریبا بیشتر افراد از راه معمول آن یعنی راه به واقع آسان تر آن به مطالعه فلسفه می پردازند که به طور واضح همان بخش برنامه تحصیلی است.

اما عده کمی به دلیل داشتن ذهنی پرسشگر و به دنبال یافتن جواب هایشان به فلسفه رو می آورند و وارد این جریان می شوند و بعد از فراز و نشیب هایی هیجان انگیز کشف می کنند که کتاب هایی در موضوع سوال ذهنشان وجود دارد که توسط فلاسفه نوشته شده اند.

برای بسیاری از افرادی که فلسفه رو در دانشگاه به عنوان یک رشته اصلی به پایان می رسانند فقط به جهت اقناع خود برای گرفتن مدرک هستند در واقع خیلی از دانشجوها در رشته فلسفه فقط علاقمند به تمام کردن دوره تحصیلی هستند تا کسب اعتباری کنند که در جامعه به آن نیازمند هستند.

برای بعضی هم پایان برنامه تحصیلی در رشته فلسفه معنای متفاوتی مثل رسیدن به درجات بالاتری از دانش، یک شغل عالی، یک شغل متفاوت از روتین جامعه و یا یک پیشرفت در زمینه فعالیت روزمره خواهد بود.

به هر حال این مقدمه ای بر مطلبی است که طراحی کردم تا ذهن شما رو برای درک هدف مطلبم تحریک کنم، چه دانشجوی رشته فلسفه باشید و چه یک خواننده گذرا و چه یک فرد مشتاق به موضوع، این مطلب در نهایت منجر به نتیجه گیری هایی خواهد شد که شما را علاقه مند، ذهن شما را آماده، افکارتان را به چالش و البته در مواردی ناشی از درک حقیقتی ممکن است نا امیدتان کند.


درباره عبارت "ممکن است با درک حقایقی نا امیدتان کند" هم به خدمتتان عرض کنم که برای درک و رسیدن به مفاهیم فلسفی ممکن است بسیاری از جنبه های شخصیتتان دچار تحول یا آشفتگی گردد. در بسیاری موارد شاید بپرسید معنی این گفته چیست؟ ممکن است این فقط برای تبلیغ و خودنمایی چنین چیزی گفته باشد؟

خب همین جا باید اعلام کنم برای رسیدن به مقاصد متفاوت باید خود را متفاوت کنیم یعنی در هر شیوه فکر کردن در هر موضوعی باید روش ها و عقاید را مورد بررسی بیشتر قرار دهیم.

در واقع برای رسیدن به جواب بسیاری از سوال های ساده نیاز است که از جلد خود بیرون بیاییم و بگذاریم تا با عقاید و روش های فکری دیگر آشنا شویم، این راه پر فراز و نشیب راهی است که همواره باید نظرمان را به روز رسانی کنیم.

فلسفه به واقع نمودی بیرونی از نوع نگاه ما به وقایع و جهان هستی است که باعث می شود بتوانیم برای هر پدیده جوابی قابل قبول بیابیم که ممکنم است با جواب دیگران همسان یا کاملا در تضاد باشد.

امروزه بسیاری از باور ها و اعتقادات افراد تا هجده سالگی آن قدر زیاد و گسترده شده که تقریبا می شود گفت همه احساس بیدار شدن از خواب یا درک راحت زندگی دارند اما همیشه بسیاری از این باور ها حقیقت ندارند.

معمولا افراد دوست دارند باورهایی را بپذیرند و دنبال کنند که راحت تر است و یا باعث می شود راحتتر زندگی کنند، حتی در مواقعی نوع نگاه به مرگ هم می تواند مردن را راحت تر یا زیبا جلوه دهد.

بسیاری از سوال های اساسی توسط فلاسفه پرسیده شده حال من از شما می خواهم که نگاهی از بیرون به قضایا داشته باشید تا به نتیجه برسید؛ سوال هایی نظیر:

واقعیت چیست؟

حقیقت چیست؟

دانش چیست؟

خوب چیست؟

عدالت چیست؟

آیا ذهن چیزی ورای جسم است؟

آیا ما اختیار داریم، یا فقط تحت تاثیر عوامل محیطی و شرایط یا حتی طبق یک برنامه ریزی فقط با توهم حق انتخاب دست به عمل می زنیم؟

بسیاری از افرادی که تا به حال به دنبال چنین سوال هایی بوده اند فهمیدند که برای هر کدام از این سوال ها سه چهار و یا حتی بیشتر جواب و روش فکری وجود دارد که هر کدام می تواند قابل قبول خود باشند؛ همچنین تشخیص داده اند که موقعیتی که در زمان تفکر انتقادی در این زمینه داشته اند دیگر نمی تواند به درستی عمل کند چرا که شواهد و مدارک موجود جلوی انتقاد آن ها را خواهد گرفت.

بر می گردیم به موضوع فلسفه؛ در اینجا می خواهم برایتان بگویم که چه ایده ای از فلسفه دارید.

- به این فکر کنید که، چه سوالی درباره زندگی دارید؟

نمی خواهم که در مورد سوالتان تحقیق کنید فقط می خواهم کمی به فکر فرو بروید. خیلی ساده است قلم را بردارید یا نت گوشی همراهتان را باز کنید و این سوال و جوابتان را در آن بنویسید تا در نهایت تفاوت تفکر حال و آینده را تشخیص دهید.

برای کمک بیشتر به شما می توانم چند نمونه پیشنهاد بدهم:

لیستی از حداقل پنج سوال که اکثرا ذهنتان را مشغول می کند بنویسید.

اگر منبع ناتمامی از ثروت و اموال داشتید در زندگی چه می کردید؟

فلسفه چیست؟

چطور و کجا از اصطلاح "فلسفه" استفاده می کنید؟

دیگران کجا و چگونه از اصطلاح "فلسفه" استفاده کرده اند یا می کنند؟ مثال ها را بنویسید

خوبی فلسفه چیست؟

فلسفه در آینده زندگی شما چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟

بعد از جمع آوری سوال و جواب هایتان حال از شما می خواهم که مطالب را دنبال کنید تا با هم بفهمیم که در طی بیش از دو هزار سال زندگی انسان چه پرسش های انجام شده و تاکنون به چه نتیجه ای رسیده اند.


What is the meaning of life

معنی این زندگی چیست!

۰۲ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۵۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان

تنها منبع دانش تجربه است

از لحاظ لغوی دانش اسم مصدر دانستن است با ریشه دان در واقع دانش چیزی است که حاصل دانستن است.
البته تفاوت های میان مفاهیم دانش، بینش و نگرش وجود دارد که نباید آن ها را اشتباه برداشت کرد.

دانش ساختاری است برای تولید و ساماندهی یافته ها درباره جهان طبیعت، در قالب توضیحات و پیش بینی های آزمایش شدنی؛ دانش عبارت است از مجموعه دانستنی هایی که بشر برای زندگی خود از آن ها بهره می گیرد در زمان های قدیم دانش بشر محدود بود و گاهی یک می توانست بیشتر دانش بشری را در حافظه خود داشته باشد اما با رشد معلومات، دانستنی ها طبقه بندی شدند و حوزه های مختلف و تخصصی از دانش شکل گرفتند.

با کمی فکر کردن به این نتیجه می رسیم که علم در واقع به معنی اقدام قاعده مند در جهت توسعه و سازماندهی هدفمند دانش است که در قالب تفسیرهای قابل آزمایش و پیش بینی هایی درباره جهان صورت می گیرد.

دانش بشری را می توان به سه حوزه کلان فلسفه، هنر و علم تقسیم بندی کرد که در آینده به کنکاش در هر کدام خواهم پرداخت تا نتیجه گیری پایانی از میان این توضیحات پدیدار شود.

اما این موضوع را از فلسفه شروع می کنم امیدوارم مطالب جدید را به منظور درک بیشتر از هدف نوشتن این مطالب بهتر درک نمایید.
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سامان

بزن و بکوب تقدیم می کند

تا جایی که خودم و اطرافیانم یادشونه من همیشه درسم ضعیف بود از همان بچگی هم حواسم رو به کارایی که دیگران برای تعلیم و تربیت برنامه ریزی کرده بودند نمی دادم به همین خاطر همیشه جزو دانش آموزای متوسط و رو به ضعیف کلاس قرار می گرفتم البته تا جایی که یادم میاد هیچ وقت تجدید نشدم همونی که سر کلاس یه دور بهم می گفتن برای پاس کردن و یه نمره متوسط قبولی برام کافی بود.

یادمه کلاس پنجم که بودم معلمم اون قدر باهام لج بود که نتونستم دیگه تو اون مدرسه بمونم یه جورایی بعد از اینکه مدرسه ام رو عوض کردم شده بودم درس عبرت بقیه شاگردا البته اینو با توجه به شخصیت و اخلاق قابل پیش بینی معلم و مسئولین مدرسه حدس می زنم، دلیل اخراجم هم این بود که کلا آدم باج بده ای نبودم معلم نمی تونستم کنترلم کنه یا با نمره درس و تجدیدی و این چیزا بترسونه منو بهونه شلوغ کاری و اخلال تو نظم و درس نخوندن بود، هیچ وقت نفهمید که این اونه که باید نحوه ارتباط با یه بچه دبستانی رو بلد باشه؛ توقع داشت همه چیز مطابق دستورش انجام بشه که این روش هیچ کجا به جز تربیت سگ به روش شرطی پاداش و تنبیه صد در صد جواب نداده و همیشه شکست خورده؛ ازاین موضوع که بگذریم وقتی مدرسه ام رو عوض کردم انگار ملیتم رو عوض کردم چون تو مدرسه جدیدم که بعد از انقلاب اسلامی از زندان زمان شاه تبدیل به مدرسه زمان حال شده بود همه یه طور خیلی عجیبی مهربان و صبور و خوش برخورد بودند و این موضوع باعث شد که احساسات قفل شده ی من خودشون رو بازسازی کنند فقط حیف که نصف سال رفته بود و منم سال پنجم بودم و بعدش باید می رفتم مدرسه راهنمایی، خلاصه مهلت لذت بردن از خوبیا معمولا کمه ..

تو مدرسه راهنمایی آقای نویدی به جز چک زدن تو صورت بچه های خلق اله کاری بلد نبود بنده خدا زورش به چهار تا دانش آموز شیطون می رسید و تا جایی که می تونست چک و سیلی بود که می خوابوند تو سر و صورت بچه ها خدا روشکر من هفت هشت ده بیست بار بیشتر تو طول هر سال چک و سیلی و مشت و لگد نمی خوردم و گرنه تاحالا از بیماری پارکینسون اون قدر لرزش دست داشتم که نمی تونستم تایپ کنم یا بنویسم، خدا رو شکر گذشت و ما نه تنها تربیت نشدیم بلکه هر چی خصلت خوب خدادادی تو وجودمون بود هم داشت جاشو می داد به خاطرات اسارت تو دوران تحصیل!

دوره دبیرستان سیاست رفتاری ام رو عوض کردم و شده بودم محبوب قلب مدیر دبیرستان هر چند که سودی نداشت ولی به لطفش دیگه اونجا کتک نخوردیم و حتی چند تا جا نجات هم پیدا کردیم. معلم شیمی سال سوم دبیرستان دقیقا یادآور خاطره کلاس پنجمم بود، نمی دونم چرا ولی انگار که از پر انرژی بودن و سر خوش بودن یه نوجوون خونشون به جوش میومد یا شایدم اونقدر که دوست داشتن خوش باشن از روی حسودی دلشون می خواست آدمو خورد کنن ولی من سنگ نبودم که خورد بشم من مثل آب بودم صاف و زلال روشن و خوشحال، هیچی نمی تونست منو در هم بکوبه؛ چند بار تهدیدم کرد که "دلم می خواد بلند شم رو هوا چنان بزنمت که بمیری" هیکلشم گنده بود یعنی میزد واقعا جای مردنم داشت! خلاصه که بنده خدا تا آخرش موفق نشد حال منو بگیره فقط خون خودشو کثیف تر کرد.

تو دوره دبیرستان یه بغل دستی داشتم که تیپش و قواره اش اون قدر شبیه متال بازای آمریکایی بود که از چشم مدیر افتادم بنده خدا مدیرمون فکر می کرد من بچه خوبیم با این گشتم شیطان پرست شدم نمی دونست که امثال من آدمای آزاد و بی قید و شرطیم که هر جور حال کنیم رفتار می کنیم؛ خلاصه بگم که سر کلاس معلم داشت ریاضی درس می داد و من و آرمین داشتیم داستان می نوشتیم (یه این طور آدمای خلاقی بودیم یعنی) اگر می دونستم الان اون کاغذا کجاست که راحت تر می تونستم نمونه داستانای علمی تخیلی ام رو اینجا به اشتراک بذارم؛ هر روز هر زنگ تا جایی می نوشتیم که تبدیل به کورس داستان نویسی شده بود میز منو آرمین، آرمین یه پسر قد بلند و بور و سفید بود که همیشه می گفت من اصلیتم مال سوییسه، من اسم اصلیم لستره (Lester) یه بارم بهم گفت اسم کاملم لستر کاتره (Lester cutter) منم اون قدر تخیلی بودم باور داشتم که این بچه سوییسه بماند که بعدها رفتم تو گیم نت (بازی نت) بازی تفنگی کنم دیدم اسم یکی از کاراکترای بازی لستر کاتره، ولی به هر حال من و آرمین کل کل داشتیم کی بیشتر داستانش پیش رفته جلو ..

از اونجا به بعد یه مدت زیادی از هر جی درس و کتاب و یادگیریه جدا شدم ولی هیچ وقت در اصل یادگیری آدم متوقف نمیشه فقط از خواندن و نوشتن و ریاضی و حساب دیفرانسیل تغییر می کنه به کشف و شهود و درک علل هر واقعه.

هدفم از ارایه و درج مطلب توی این وبنوشت یا وبلاگ فارسی، ارتباط غیر مستقیم به واسطه این عنصر قدرتمند ارتباطی ساخت بشر، یعنی هنر اول یا ادبیات هست که بتونم با افرادی شبیه به خودم یا کاملا در تضاد با خودم ارتباط برقرار کنم و مطالب اون ها رو بخونم لذت ببرم و موضوعات و زمینه های فکری ام رو هم با اونها در میون بذارم.

بزن و بکوب هیچ موضوعی رو به طور مختصر بررسی نمی کنه همه چیز باید اینجا تا کوچکتر عنصر وجودی شکافته بشه و علت و معلول هر موضوعی باید اینجا به کمک تو و من به نتیجه ای برسه؛ امیدوارم با نظراتتون در هر پست من رو با خبر کنید و هر گونه ذهنیت، نظر، موضوعی که در مخیله آدمی می گنجه رو با من و دیگران به اشتراک بگذارید.

همزمان با فرو بردن هر دم "سپاسگزارم"
۰۲ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۵۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سامان